Last part

1.5K 175 21
                                    

با شنیدن صدای زنگ ،عمارت، اخم محوی بین ابروهاش نشست احتمالاً هیونگش و آگوست اومده بودن پس بیخیال همون طوری که روی کاناپه لش کرده بود توی توییتر و تیک تاک

گشت میزد. دیگه جواب تهیونگ رو نداد و منتظر موند ببینه آلفاش چی رو میخواد بهش نشون بده

دلش براش خیلی تنگ شده و حسابی ازش دلخور بود که جواب پیامها و تماسهاش رو نداده؛ اما فقط خودش میدونست که چه قدر قلبش بی قراره

_هیچ کس اجازه نداره بیاد توی سالن

با شنیدن صدای بم و آشنای مردش بهت زده سرش رو بلند کرد و تهیونگی که رو دید که در حالی که به سمتش می اومد به خدمتکار پشت سرش

دستور داد.

_ت تهیونگ...

آلفا که این فاصله داشت دیوونه ش میکرد قدم های سریعش رو به سمت کاناپه ای که پسرش روش نشسته بود برداشت و بلافاصله با بلند شدن جونگ کوک و رسیدن بهش دستهاش رو قاب صورت خوشگلش کرد و محکم لبهاشون

رو روی هم کوبید.

_....عوممم

جونگ کوک توی دهن آلفاش نالید و دستهاش

رو با دلتنگی دور گردنش حلقه کرد. بی مکث پسرش رو دوباره روی کاناپه انداخت و اجازه نداد لبهاشون ثانیه ای از هم فاصله بگیره

_تهیونگ... اومم... این جا نه.

لب پایین پسرش رو با لذت مکید و اجازه داد اون تکه گوشت صورتی از بین لبهاش سر بخوره

_هیششش...

دوباره با دلتنگی لبهاشون رو به هم چسبوند و دستی که زیر تیشرتش بود رو به نیپلهای حساسش رسوند. می دونست جونگ کوک به خاطر نگرانی از بابت اینکه یکی از خدمه ها ببینتشون یا مادر و برادرش سر برسن نمیتونه درست تمرکز کنه پس با انگشت شست و اشاره ش نیپل راست پسر رو فشار داد

و ناله ی کنترل شده ی امگا توی دهنش خفه شد. دستش رو از تیشرت جونگ کوک بیرون کشید و با یه حرکت در حالی که تعادلش رو حفظ میکرد از روی کاناپه بلندش کرد.
امگا دستهاش رو دور گردن تهیونگ محکم کرد و اجازه نداد لبهاشون جدا بشه باید باهم راجع به یه سری چیزها صحبت و تمام سوء تفاهمها رو برطرف میکردن؛ اما ترجیح دادن اول با یکی شدن بدنهاشون رفع

دلتنگی کنن. آروم سرش رو عقب کشید و سعی کرد لبهای نیمه باز و خیس جونگ کوک رو نادیده بگیره و نگاهش رو به چشم های خمارش بده

_اتاقت کجاست؟

_ته راهرو

از بابت اینکه اتاق پسرش طبقه ی بالا نیست نامحسوس لبخند راضی ای زد؛
چون یه نگاه به پله ها و وزن امگاش کافی بود تا شکستن ستون فقراتش رو حس کنه

از افکارش تک خنده ای کرد و با قدم های سریع و محتاطی روبه روی در اتاقی که جونگ کوک نشون داده بود رفت و بلافاصله واردش شد و در رو

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Apr 24 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

RunTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang