با نگاه خیره آگوست موبایلش رو روی میز گذاشت
و صاف نشست. قسم میخورد به خاطر خجالت دادنش بدجوری تلافی کنه
داشت به افکار انتقامش و روشهای مختلف فکر میکرد که با اومدن گارسون نگاه اخم دارش رو از آلفایی که با بی خیالی با هیونگشون صحبت میکرد گرفت و سفارشات رو به کمک گارسون روی میز گذاشت و بعد از تشکر کوتاهی و رفتن دختر جوون توی سکوت شروع به خوردن کردن
_خب پس جفت از آب در اومدین
_اره هیونگ اما این یاس کوچولویی که جلومون نشسته حسابی سرکشه نبینش الان مظلوم... آخ.
با ضربه محکمی که از زیر میز به ساق پاش برخورد کرد حرفش نصفه موند و با خم شدنش، پاش رو ماساژ داد.
اگوست به سختی خنده ش رو کنترل کرد با گذاشتن نیمه ی دیگه ای از گوشتش توی دهنش و مزه کردنش به حرف اومد_دارم میبینم...
با نگاه برزخی جونگ کوک که روی خودش حسش کرد سرفه تصنعی کرد و ادامه داد
_میبینم که چقدر مظلومه من جونگ کوک رو خودم بزرگ کردم مرد اذیتش کنی با من طرفی
امگا راضی از صحبت مرد بتا، ابرویی برای تهیونگ بالا انداخت و لقمه توی دهنش رو جوید.
_اما هیونگ...
_باید به هیونگ بگم که یک هفته کامل منو توی خونه ت زندانی کردی و خودتم نیومدی پیشم؟
YOU ARE READING
Run
Fanfictionخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...