****فلش بک / شب قبل از مراسم***
_جونگ کوک... عاج... لعنت بهت یک کم آروم بگیر
در حالی که امگاش روی عضو سفتش برای راند سوم سواری میکرد و صدای ناله های بی قرارش گوش دیوارها رو کر کرده بود از بین دندونهای چفت شده ش غرید و پهلوهای پسرش رو فشرد تا از حرکت سریعش کم کنه
_آههه... آلفا به... این بی عرضگی ندیده بودم... فاک...
همین حرف کافی بود تا چشمهاش تغییر رنگ بدن و اجازه بده گرگش روی رابطه تسلط داشته باشه؛ چون فاکینگ دلش نمی اومد به اون پسر هورنیش آسیب بزنه و میدونست خیلی خسته شده و این رو از روی نفس های سریع و ناله های دردمندش میفهمید.
میدونست جونگ کوک داره برای فرار از یه چیزی به بدنش سخت میگیره و همین تمرکز روازش گرفته بود. دستش رو روی پهلوهای جونگ کوک محکم کرد و با یک حرکت ساده تن بی رمق امگاش رو
روی تخت کوبید.
بلافاصله ضربه های عمیق و خیسش رو توی سوراخ سرخ شده ی پسر ادامه داد و بی معطلی لبهای
لرزونش رو به دندون کشید. قبل از اینکه جونگ کوک بتونه با استفاده از زبونش بوسه رو خیس تر و عمیق تر ادامه بده گازی از لب پایینش گرفت و سرش رو در حد یک سانت عقب کشید تا بتونه روی پوست کبود لبش زمزمه کنه
_جونگ کوک... اگه زبون باز نکنی و چیزی که اذیتت میکنه رو بهم نگی قسم میخورم تا صبح به فاکت بدم
تهیونگ حس میکرد که جفتش احساسات خوبی رو تجربه نمیکنه و کم کم این موضوع داشت
دردناک میشد. امگا سرمستانه زیر ضربه های عمیق مردش به بالا پرت میشد و ناخنهای کوتاهش رو توی شونه های
برهنه ی آلفا فرو می کرد. قوسی به کمر باریکش داد و با لذت نالید
_هممم... پس قراره تا... آه... تا صبح خوش بگذرونیم
دلش نمی خواست از صدای آلفاییش استفاده کنه؛ اما مثل اینکه جونگ کوک چاره ی دیگه ای براش نذاشته بود. پس نفسش رو عصبی بیرون فرستاد و وسط ضربه های سریعش عضوش رو به یک باره از بدن پسر بیرون کشید.
جونگ کوک با اعتراض ناله ای کرد و با چشم های اشکی به آلفا خیره شد؛ اما شنیدن صدای آلفایی جفتش کافی بود تا خون گرم شده ی بدنش برای ثانیه ای از گردش متوقف بشه._امگا... آلفات بهت دستور میده
****پایان فلش بک***
حتی فکرش رو هم نمیکرد که با استفاده از صدای آلفاییش نه تنها اون پسر آروم نگیره بلکه با صدای
بلند زیر گریه بزنه و تهیونگ رو به پیشمونی بکشه. و حالا روی سکوی کلیسا شونه به شونه ی جونگ کوک ایستاده بود و با ظاهری تزئین شده به لبخند به صندلی های پر از حضار و گاهی به لنز دوربینها نگاه میکرد و انتظار پدر روحانی رو میکشید
فقط امیدوار بود چیزی که قلبش رو به تپش و گرگش رو بیقرار کرده اتفاق نیوفته، غافل از امگاش که توی سرش نقشه ی فرار از این وصلت
YOU ARE READING
Run
Fanfictionخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...