تکه ی پیتزایی که فقط یک گاز ازش زده بود رو توی جعبه برگردوند و بی میل سرش رو به پشتی کاناپه تکیه داد.
_جونگ کوک؟ مطمئنی خوبی بیبی؟
پوزخند دردناکش رو مخفی نگه داشت و نفسش رو
نامحسوس بیرون فرستاد.
خوب؟ قطعاً یک نه بزرگ جوابش
به خودش میشد.
و این موضوع رو آلفایی که روبه روش نشسته
به خوبی متوجه شده بود.
رنگ از چهره ی جونگ کوک روی برگردونده و به سختی بعد از بیرون اومدنش از اتاق چند کلمه
صحبت کرده بود.
صحبت؟ پسر بیچاره حتی نمیتونست به خوبی نفس بکشه در جواب سوال ،تهیونگ سری تکون داد و کمی
توی جاش جابه جا شد.
باید چه کار میکرد؟ احساس و پیوند جفتش رو نادیده می گرفت و مدرکها رو برمی داشت و با دوتا پایقرض گرفته فرار می کرد؟ یا چشم روی همه چیز میبست و کنار این مرد می موند؟ مردی که انگار هم دست بزرگترین
ترس جونگ کوک بود. آلفا کلافه از روی کاناپه بلند شد و با دورزدن میز کوچک وسط سالن روبه روی پسر قرار گرفت.
_نمیخوای بهم بگی مشکل چیه؟
"مشکل تویی مرد من... مشکل قلبمه که داره برای نگاهت قسم میخوره"
_چیزی نیست.
کنار پای امگا زانو زد و انگشتهاش رو به رقص نوازش واری روی رونهای پسرش دعوت کرد.
_گریه کردی؟
"آره... برای آینده ای که تصورش هم شیرین
بود گریه کردم. "
_نه چشم هام درد میکنه
_چرا؟
_فکر کنم یه چیزی رفته بود داخلش
دست امگا رو بین انگشتهای کشیده ش گرفت و بوسه ای روی پوست خنکش گذاشت.
_جونگ کوک؟
_هوم؟
تهیونگ لبخند شیفته ای که به نگاهش هم رنگ داده بود روی لبهاش نشست و بازهم بوسه ی پر مهری به انگشت های امگا هدیه کرد.
_با من ازدواج میکنی؟
قلب جونگ کوک فرو ریخت از بالای پرتگاه نگاهش سقوط کرد و میون دریای غمش غرق شد نگاهی که سعی داشت سرما رو درش به نمایش بذاره رو روی مردمک های منتظر و براق آلفا ثابت نگه داشت.
"...آره... آره... آره... آره... آره"
_من خیلی سرم درد میکنه میشه یک کم بخوابم؟
این بار نوبت قلب تهیونگ بود که یک تپش رو نه بلکه به کل وظیفه ی پمپاژ خونش رو از یاد ببره
ESTÁS LEYENDO
Run
Fanficخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...