با افکاری درهم جیمین و کلیدساز رو بدون گیر افتادنشون به بیرون عمارت راهنمایی کرد و بعد از بی سرصدا دوباره فشردن دکمه ی لمسی ای که برای خاموش شدن دوربینها غیر فعالش کرده بود و مطمئن شدن از دوباره به کار افتادنش به سمت اتاق خواب خودشون راه افتاده بود.
نمی دونست همه ی این موضوع های اخیر از کجا شروع شده بود و حالا توی گیج ترین حالت
خودش قرار داشت.
قرار نبود بذاره پدرش به کارهای کثیفش ادامه بده؛ اما هیچ چیز هنوز تغییر نکرده بود. قرار نبود به عمارت کیم ها بیاد؛ اما الان این جا بود.
قرار نبود مدرکی پیدا نکنه؛ اما حالا دست خالی و با ذهنی پر به سمت اتاق مردی میرفت که حتی قرار نبود عاشقش بشه؛ اما شد وجفتش از آب دراومد.
قرار نبود ازدواج کنه؛ اما با خوب پیش نرفتن
نقشه شون تا روز ازدواج چیزی نمونده بود. قرار بود فرار کنه؛ اما قلبش جایی گوشه کنار
رایحه ی جنگل آلفاش گم شده بود.
باید چه کار میکرد؟ بیخیال همه چیز میشد به عشق پشت پا میزد، از زندگی مرفهش رو برمی گردوند و بی اهمیت به انسانهای بی گناهی که قاچاق میشدن فرار میکرد و تو یه کلبه وسط جنگل به یاد رایحه ی درختهای
بارون خورده ی آلفاش به زندگی
ادامه می داد؟
یا دست تهیونگ رو میگرفت و باهمفرار می کردن؟
اما یه چیزی خوره ی مغزش شده بود و اجازه نمیداد راجع به این موضوع با آلفا صحبت کنه و اون این بود که نکنه کیم تهیونگ از همه چیز خبر داشته باشه و شریکی
برای این گندکاری پدرهاشون باشه؟
با قلب و ذهنی آشفته خودش رو به تخت رسوند و تن خسته ش رو بین بازوهای غرق در خواب
مرد جا کرد.
میخواست آغوشش براش مکان امن بشه میخواست کمی به قلب پر هیاهوش
آرامش هدیه کنه.
پس بیشتر خودش رو به جسم تهیونگ فشرد و قطره ی اشک سمجی از گلبرگهای یاس چشم هاش روی گونه ش چکید و زیر پتوی آلفا درست جلوی قفسه ی سینه شخزید.
عطر تنش رو به ریه هاش کشید و دم عمیقی گرفت. حس خیانت به جفت و قلبش توی اون زمان بدترین حالتی بود که از پا
درش می آورد.
_یاس کوچولوت خیلی متأسفه تهیونگی
پلکهایی که هنوز برای بسته بودن التماس می کردن رو از دنیای خواب بیرون کشید و به محض باز شدن چشمهاش جسم سنگینی رو روی قفسه ی سینه ش حس کرد.
پس دلیلی که احساس خفگی میکرد این بود؟
پسرش کاملاً روی تنش به خواب رفته بود. لبخند پهنی روی صورتش نشست و انگشتهاش رو توی موهای شب رنگش فرو برد و شروع به نوازشش کرد.
YOU ARE READING
Run
Fanfictionخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...