لویی با وحشت به پسر خیره شده بود. چشمهاش رو ازش بر نمیداشت. قلبش محکم به سینش میکوبید طوری که میخواست از جا بزنه بیرون. پسر از جاش بلند شد و لویی عقب عقب رفت تا جایی که پشتش محکم خورد به دیوار. پسر جوون و لهجه ی عجیبش اونقدرها هم ترسناک به نظر نمیرسید و این دقیقا چیزی بود که لویی رو میترسوند.اون میتونست هر چیزی باشه. روح هرکسی که زمانی رو توی این دنیا گذرونده. یه روح پاک بود یا یه روح شیطانی؟ لویی نمیدونست و حالا از ترس به خودش می لرزید. نگاه خیره و ترسیدش منتظر بود هر لحظه پسر بهش حمله کنه و اونو تیکه تیکه کنه یا بدتر...روحش رو از تنش بیرون بکشه و اونو تا ابد اسیر خودش کنه. لویی کلی کتاب در این باره خونده بود و قوه ی تخیل قویش کمکی بهش نمیکرد.
پسر به سمت لویی اومد و لویی چشمهاش رو محکم بست.
لویی: لطفا منو نکش من...من به دردت نمیخورم روحم پر از گناهه به دردت نمیخورم. جدی میگم.
مرلین: باشد؟
لویی چشمهاش رو باز کرد و به پسر خیره شد که با صورت بی حسش نگاهش می کرد.
لویی: تو کی هستی؟
تمام جرئتش رو جمع کرد تا سوالش رو بپرسه و پسر آهی از حسرت کشید.
مرلین: مرلین. نامم مرلین است.
نگاه لویی از ترس به تعجب تغییر کرد و از دیوار کمی فاصله گرفت تا به مرلین نزدیکتر بشه.
لویی: مرلین واقعی؟ خود مرلین؟ بزرگترین جادوگر تاریخ؟
مرلین: کمی اغراق میکنی اما به گمانم همان باشم.
لویی: شت..وای ببخشید من هنوز باورم نمیشه من بزرگترین جادوگر زمان رو احضار کردم وای خدایا شکرت.
مرلین ابرو بالا انداخت.
مرلین: گرچه کار خطرناکی کردی. هرکسی بجای من ممکن بود به اینجا بیاید از جمله خطرناک ترین و وحشتناک ترین جادوگران و شیاطینی که روی زمین بوده اند.
لویی: میدونم...چاره ای نداشتم مرلین باید کمکم کنی.
مرلین: از چه بابت؟
لویی: قبلش میتونم یه سوال بپرسم؟
مرلین: بپرس. اگر بتوانم پاسخت را می دهم.
لویی: چند سالته؟
مرلین: من یک روحم پسر. سن و سال در دنیای ارواح معنا ندارد.
لویی: راست میگی. منظورم اینه که خیلی جوونتر از چیزی که تصور می کردمی. فکر می کردم حداقل ۵۰ سالت باشه.
مرلین پوکر به لویی خیره شد و لویی تلاش کرد لبخند بزنه.
مرلین: در دنیای جادو قدرت با سن ارتباطی ندارد. در اصل به روح مرتبط است.