finally here we are

32 8 29
                                    


هری اونجا بود. گوشه اتاق تاریکی که با نور ماهی که از پنجره به داخلش میتابید کمی روشن شده بود. روی زمین خاکی نشسته بود کاسه ی آب نیمه پر توی دستهاش بود و صورتش از اشک خیس شده بود. کاسه رو با احتیاط کنار گذاشت و به دیوار تکیه کرد تا از جا بلند شه. لویی بلافاصله به سمتش دوید و دستهاش رو سفت تر از هر وقت دیگه ای دور کمرش پیچید. دستهای هری دور گردنش پیچیده شدن و تقریبا همه ی وزنش روی لویی افتاد. لویی هری رو محکم توی آغوشش گرفته بود و یک ثانیه هم ازش جدا نمی شد.

لویی: خوبی؟

زمزمه ی آرومش توی گوش هری پیچید.

هری: خوبم.

صداش گرفته بود. لویی کمی ازش فاصله گرفت تا ببینتش ولی دستهاش رو از کمر هری جدا نکرد. چشمهاش خمار بودن و خستگی وحشتناکی توی صورتش دیده می شد طوری که لویی میترسید همونجا غش کنه. خوب نبود. دستش رو بین موهای هری برد و پشیانیش رو بوسید. لبهاش همونجا موندن تا وقتی که مرلین صداشون کرد.

مرلین: این..این آب خالص نیست.

هری و لویی به سمتش برگشتن و هری به سمت مرلین رفت. دست لویی هنوز روی کمرش مونده بود تا بهش آرامش خاطر بده.

هری: اون ساحره بهم گفت اگه بهش یه کاسه از اشکهام رو بدم میزاره برم. من میخواستم زودتر برگردم خونه...

به لویی نگاه کرد.

هری: پیش تو. متاسفم. میدونم تو دوستم نداری ولی..

لویی حرفش رو قطع کرد و دستهاش رو روی بازوهای هری گذاشت و مستقیم به چشمهاش نگاه کرد‌. تمرکز کردن وقتی به چشمهای سبز روشنش نگاه می کرد سخت بود و رشته ب کلام تقریبا از دستش در میرفت ولی باید توی چشمهاش نگاه می کرد و این حرف رو میزد.

لویی: هیشش دیگه این حرفو نزن. هری خیلی چیزها اتفاق افتاد وقتی تو نبودی. الان وقت خوبی نیست به محض اینکه برسیم خونه همه چیز رو بهت توضیح میدم باشه؟

هریی با سرش حرف لویی رو تایید کرد. دستش رو روی پیشانی و چشمهاش کشید.

هری: سرم درد میکنه.

لویی به مرلین نگاه معناداری انداخت.

مرلین: این طلسم بسیار قوی هست. اشک سولمیت طرد شده. هیچکس تا کنون به آن دسترسی نداشته. نه در طی قرن ها. شایعه شده این طلسم مردگان را از گور بلند می کند. ساحره ای که تو را ربوده بسیار شرور بوده. اکنون همه چیز منطقی به نظر میرسد. باطل المهر جدایی شماها ربودن هری...یک نفر قصد شومی در سر دارد.

لویی و هری گیج شده نگاهش کردن. مرلین آهی از حسرت کشید و به هری اشاره کرد کنارش بشینه.

مرلین: با همین طلسم دردت را ریشه کن میکنم. سرت را بالا بگیر و به سقف نگاه کن.

Soulmate L.STahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon