soulmates? really?

21 6 26
                                    


مورگانا مشغول برانداز کردن ظاهر جدیدش توی آینه بود و هری و لویی با بیشترین فاصله ی ممکن ازش توی آغوش هم بودن و با ترس به مرلین خیره شده بودن که مشغول درمان کردن دین و کستیل بود.

مرلین: جای دلشوره نباشد. کمی استراحت و حالشان کاملا خوب می شود.

برگشت و به مورگانا نگاه کرد که با لبخند مشغول ژست گرفتن جلوی آینه بود. از حا بلند شد و به سمتش رفت.

مرلین: مورگانا...تمام کن بازی ات را. من جوانی ات را بهت بخشیدم. آرتور را آزاد کن و از اینجا برو لطفا. زندگی ات را به تو میبخشم قول میدهم.

مورگانا با اکراه از آینه دل کند و به سمت مرلین برگشت.

مورگانا: نه دیگه. تو یه طلسم دیگه برای من اجرا میکنی بعد آرتور رو آزاد میکنم.

مرلین با کلافگی به چشمهای سبز مورگانا خیره شد.

مرلین: چه طلسمی؟

مورگانا: باید یه سولمیت برام پیدا کنی.

صداهای تعجب آمیزی که از لویی و هری بلند شد توجه هردوشون رو جلب کرد. مورگانا با خشم دستش رو بلند کرد تا طلسمی روشون پیاده کنه ولی مرلین جلوش رو گرفت.

مورگانا: بچه های بی ادب منو مسخره میکنن.

مرلین بهشون نگاه معنا داری انداخت و به سمت مورگانا برگشت.

مرلین: مورگانا..اگر قصدت آزار و اذیت است لطفا بیخیال شو. خودت میدانی تو از بدو تولد سولمیت نداشتی. احتمالا سولمیتت قبل از تولدت فوت شده وگرنه ریسمان سرنوشتی داشتی که تو را به سولمیتت متصل کند.

مورگانا: شایدم هنوز به دنیا نیومده. مادر همیشه بهم میگفت نباید ناامید بشم چون ممکنه سولمیتم هنوز به دنیا نیومده باشه. ولی من امید دارم تو این قرن به دنیا میاد. و تو باید پیداش کنی. تو سولمیتمو پیدا میکنی و من سولمیتتو آزاد میکنم مرلین منصفانه به نظر میرسه مگه نه؟

مرلین: مورگانا تو هیچ سولمیتی نداری که بخواهم برایت او را بیابم.

مورگانا با خشم طلسمی روی مرلین پیاده کرد که مرلین را روی زانوهاش نشوند.

مورگانا: خفه شو مرلین. تو حتی امتحان نمیکنی ببینی سولمیتم توی این قرن زندگی میکنه یا نه. خیر سرت منشا جادوت عشق حقیقیه. مرلین به روح مادرم میزنم میکشم اون آرتور بی مصرفو اگه سولمیتمو پیدا نکنی.

مرلین ساکت شد. فشار زیادی روی روح و جسمش بود و قلبش سخت از دوری سولمیتش درد گرفته بود. به هر زحمتی بود از جا بلند شد و دستهای مورگانا رو گرفت. برای چند ثانیه نور طلایی رنگ کل اتاق رو گرفت و چشمهاشون به خاطر شدت نور بسته شد و وقتی چشمهاشون رو باز کردن طناب های قرمز رنگی که میدرخشیدن توی هوا معلق بودن.

Naabot mo na ang dulo ng mga na-publish na parte.

⏰ Huling update: Apr 26 ⏰

Idagdag ang kuwentong ito sa iyong Library para ma-notify tungkol sa mga bagong parte!

Soulmate L.STahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon