part 5

540 59 17
                                    

«جز آنکه زندگی هم تنهایش بگذارد دیگر هیچ چیز نمی‎خواست

صدای شر شر آب توی فضای سربسته می‎رقصید و عطر عود و گل‎های معطر هر ریه‎ای رو وادار به کشیدنِ نفس‎های عمیق می‎کرد. صدای چرخشِ سریعِ پَره‎های هواکش لحظه‎ای قطع نمی‎شد و نور خورشیدی که از بین پره‎ها به فضای نیمه‎تاریک استخر می‎تابید با سرعت بالایی محو و مجدد نمایان می‎شد.

بخاری که از آب داغ بلند می‎شد شفافیت رو از نگاه سه مردی که شبیه به مثلث داخل استخرِ دایره شکل ایستاده و کمرهاشون رو به دیواره‎ی سرامیکی تکیه داده بودن، می‎گرفت.

هیم‎چان آرنج دستش رو از روی لبه‎ی استخر برداشت و انگشت‎هاش رو به سینیِ شناور روی آب که پر از خوراکی بود رسوند. جام شراب رو برداشت و جرعه‎ای نوشید و بالأخره سکوت رو با صدای زمختش شکست:

- این شرایط خیلی دوام نمیاره و در نهایت از کنترل خارج می‎شه.

- همین الان هم چندان تحت کنترل نیست.

چائه در حالی که برشی از گوشت خوک رو توی دهانش می‎گذاشت زمزمه کرد و نگاه خشکش رو روی صورت دو مردِ مقابلش چرخوند. ادامه داد:

- نزاع و درگیری توی پک‎های مختلف بالا گرفته و هر کس فکر می‎کنه با مرگ جئونِ بزرگ و پسرش می‎تونه هر غلطی بکنه.

حقیقتِ حرف‎های چائه، مشاورِ جئونِ بزرگ قابل انکار نبود و دو مردی که شنونده‎ی حرف‎هاش بودن با تکون‎دادن آرومِ سرهاشون موافقت خودشون رو اعلام کردن.

چائه گوشت خوک رو قورت داد و آرنج هر دو دستش رو روی لبه‎ی مرمرینِ استخر گذاشت. ادامه داد:

- باید هر چه سریع‎تر جانشین امپراطوری رو انتخاب کنیم، قبل از اون هرج و مرج متوقف نه، بلکه بیشتر هم می‎شه.

جی‎هو تا اون لحظه ساکت بود؛ اما دیگه نمی‎تونست دهانش رو بسته نگه داره. بدن برهنه و خیسش که تا کمر درون آب فرو رفته بود رو جلو کشید و کلاف صحبت رو به دست گرفت:

- باید اول یه فکری به حال جنازه‎ی جئون جونگکوک بکنیم.

نگاه عصبیِ هر دو مرد به‎سمت هیم‎چان چرخید؛ اما اون بیخیال شونه بالا انداخت و جرعه‎ی سوم رو از جام شرابش نوشید.

- می‎تونیم به همه بگیم توی آتش‎سوزی خاکستر شده.

صدای بلند خنده‎ی چائه توی استخر پیچید. هر ثانیه که می‎گذشت خنده‎ش عصبی‎تر و صداش بلندتر می‎شد. نفس توی سینه‎ی دو مردِ شنونده حبس شده بود و درست لحظه‎ای که انتظار قطع‎شدن خنده‎ی مرد بزرگ‎تر رو می‎کشیدن، چائه دستش رو به سینیِ شناورِ کنارش رسوند و به اولین وسیله‎ای که به دستش رسید چنگ زد. کاسه‎ی برنج رو با قدرت زیادی به وسط استخر کوبید و نگاهش از آب‎های استخر که به‎خاطر ضربه به بالا پرت شده بودن گذشت و روی صورت مبهوت هیم‎چان نشست. غرید:

𝗗𝗲𝘀𝘂𝗹𝘁𝗼𝗿𝘆Where stories live. Discover now