part 16

52 13 1
                                    

«زندگی را می‎شود «فرارِ مرگ» تعبیر کرد
و سرانجام می‎رسید روزی که شاهد گریزِ سایه‏‏ی تاریکش نباشیم

باد ملایم و نسبتا سردی می‎وزید. البته سرماش درحد یخ‎بستن نبود و فقط یک لرز شیرین به استخوان‎ها می‎بخشید؛ درست مانند یک هوای مطلوب صبحگاهی.

آسمان به‎سمت روشنی می‎رفت و توی اون لحظه می‎شد رنگ نارنجی و صورتیِ کبودِ گرگ‎ومیش رو به وضوح دید و غرق در زیباییش شد.

سکوت توی سراسر خیابان می‎رقصید و هرازگاهی توسط صدای پرندگانی که روی  درخت‎های بلندِ سرو بازیگوشی می‎کردن، شکسته می‎شد.

هیچ موجود زنده‏ی مزاحمی در اون حوالی دیده نمی‎شد و این موضوع کاملا باب میل اشخاصی بود که در اونجا حضور داشتن. سه بنز مشکی‎رنگ که هر سه به‎سمت یک ویلای مدرن پارک شده بودن و نگاه سرنشین‎هاشون روی ویلا سنگینی می‎کرد.

هیم‎چان که مشغول دودکردن سیگار برگ ضخیمش بود، پک عمیقی به فیلتر‎ قهوه‎ای‎رنگ سیگار زد و هم‎زمان با بیرون‎فرستادن دودش لب زد:

- قطعا تا الان متوجه‎ی حضورمون شده.

مخاطب جمله‎ش مردی بود که کنارش روی صندلی عقب بنز نشسته بود و با چشم‎های به خون نشسته‎ش به درِ بسته و مشکی‎رنگ ویلا نگاه می‎کرد. با پای راستش روی کف ماشین ضرب گرفته بود و با کف دست راستش زانوش رو می‎فشرد. قفسه‎ی سینه‎ش آهسته بالاوپایین می‎شد و نفس‎های منظمی می‎کشید؛ اما اگه کسی با رنگِ نگاهش آشناییت داشت، می‎تونست خشم و کلافگیش رو خیلی راحت متوجه بشه.

بعد از ثانیه‎ای مکث، نگاه تیره‎ش رو از درِ ویلا برداشت و به‎سمت هیم‎چان چرخید. مرد کوچیک‎تر هم‎چنان داشت از سیگار برگش کام‎های سنگین می‏گرفت و خاکستر سوخته‎ش رو از شیشه‎ی بازِ ماشین بیرون می‎ریخت. 

خشم باعث شده بود تارهای صوتیش دچار تحول بشن و صداش کمی خش‎دارتر از حالت عادی جلوه کنه، بنابراین صدای خش‎دار چائه توی اتاقک لوکسِ بنز پیچید:

- حوصله‎ام داره سر می‎ره هیم‎چان.

رایحه‎ی تند چائه غلیظ‎تر از هروقت دیگه‎ای بود و هیم‎چان می‎تونست توسط عطر دارچین سوخته متوجه‏ی خشم و کلافگی رئیسش بشه. 

کام سنگین دیگه‎ای به سیگارش زد و بدنه‎ی ضخیمش رو چندین مرتبه به لبه‎ی شیشه‎ی بازِ ماشین زد. خاکسترهای سوخته روی زمین سقوط کردن و هیم‎چان بلافاصله در ماشین رو باز کرد. پای چپش رو روی زمین گذاشت و حین خروجش از ماشین، خطاب به چائه گفت:

- الان سرگرمتون می‎کنیم قربان.

چائه هیچ حرکتی به بدنش نداد. هم‎چنان که روی صندلی عقب بنز نشسته بود، دید که هیم‎چان از ماشین دور شد و مقابل کاپوت جلوییش ایستاد. سرنشین‎های دو بنزِ دیگه که سمت راست و چپ ماشین چائه متوقف شده بودن، به تقلید از هیم‎چان از ماشین‎هاشون پیاده شدن و کنار مرد مقابل کاپوت‎های جلویی ماشین‎‌هاشون حلقه زدن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 18 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝗗𝗲𝘀𝘂𝗹𝘁𝗼𝗿𝘆Where stories live. Discover now