part 15

210 27 8
                                    


«قاتلِ من همان شخصی بود که درون آینه می‎دیدم

چشم طلایی با سرعت بالایی به‎سمت جلو می‎دوید. حواسش کامل به پشت‌سرش بود و می‎دید که جئون هرلحظه بهش نزدیک‎تر می‎شه. سرعتش رو ثابت کرد و بدون اینکه قصد افزایش دادنش رو داشته باشه، صبر کرد تا گرگ جئون کامل بهش برسه. حالا شبیه به دو خط موازی داشتن به موازات هم‎دیگه به‎سمت جلو می‎دویدن و تهیونگ می‎تونست احساس کنه که گرگ جئون آماده‎ی شکستن خط موازی و حمله به سمتشه. می‎دونست که این تنها شانسشه، یا موفق می‎شد یا میون دندون‎های تیز و قرمز از خون جونگکوک، مرگ رو در آغوش می‎کشید.

نگاه تیز و خاکستریش رو به مقابل زوم کرد و درخت سروی که حدود صد قدم باهاش فاصله داشتن رو زیر نظر گرفت. تمام تمرکزش رو روی تنه‎ی درخت گذاشت و سرعتش رو کمی کاهش داد. می‎تونست احساس کنه گرگ جئون از هرلحظه‎ای بهش نزدیک‎تر شده و درست موقعی که حس کرد چشم طلایی قصد خیزبرداشتن به سمتش رو داره، سرعتش رو بالا برد و به‎سمت درخت سرو موردنظرش یورش برد.

جونگکوک که انتظار افزایش سرعت تهیونگ رو نداشت، تعادل خودش رو از دست داد و مجبور شد برای برخوردنکردن با تنه‎ی درخت، خودش رو کنار بکشه و از مسیر منحرف کنه.

تهیونگ هم بعد از یک خرناس بلند و عصبانی، به‎سمت بالا پرید و از شاخه‎ی تنومند سرو آویزون شد. نگاه خاکستری رنگش از بالا روی گرگ جونگکوک نشست و بعد از اینکه تعادل پاهاش روی شاخه‎ی درخت رو برقرار کرد، به حالت انسانیش برگشت. دیگه خبری از موهای زائد و دندون‎های نیش نبود. بدن برهنه‎ی انسانیش داشت توی خون دست‎وپا می‎زد و سرمای شدید هوا داشت استخوان‎هاش رو سوراخ می‎کرد.

جونگکوک دید که چشم خاکستری به‎سمت بالا پرید و از شاخه‎ی درخت‎ها آویزون شد؛ اما حالا هرچقدر نگاه تیزش رو روی شاخه‎ی درخت‎ها می‎چرخوند، نمی‎تونست جسم سیاهش رو پیدا کنه.

عصبانی زوزه کشید و یک دور، دورِ خودش چرخید و وقتی صدای افتادن چیزی رو از پشت‌سر شنید، بلافاصله به اون سمت چرخید.

تهیونگ رو دید که توی حالت انسانیش قرار داشت و با اسلحه‎ی توی دستش، به‎سمت گرگ جونگکوک هدف گرفته بود.

فریاد بلند تهیونگ میون غرش عصبانی گرگ چشم طلایی محو شد و هم‎زمان با شلیک گلوله‎ای که هدفش گردن جونگکوک بود، چشم طلایی به‎سمت مرد برهنه و غرق در خونِ مقابلش یورش برد.

پرش گرگ جونگکوک به قدری بلند بود که اگه شخص سوم و چهارمی توی مبارزه‌شون دخالت نکرده بودن، حالا داشت خرخره‌ی تهیونگ رو میون دندون‌های تیز و قرمز از خونش پاره می‌کرد؛ اما حالا موفق نشده بود به خواسته‌ی دلخواهش برسه‌. چرا که وقتی از روی زمین فاصله گرفته بود تا به تهیونگ حمله کنه، گرگ قهوه‌ای رنگی مزاحمش شد و جسمش رو توی هوا به سمت مخالف پرت کرد.

𝗗𝗲𝘀𝘂𝗹𝘁𝗼𝗿𝘆Where stories live. Discover now