«قاتلِ من همان شخصی بود که درون آینه میدیدم.»چشم طلایی با سرعت بالایی بهسمت جلو میدوید. حواسش کامل به پشتسرش بود و میدید که جئون هرلحظه بهش نزدیکتر میشه. سرعتش رو ثابت کرد و بدون اینکه قصد افزایش دادنش رو داشته باشه، صبر کرد تا گرگ جئون کامل بهش برسه. حالا شبیه به دو خط موازی داشتن به موازات همدیگه بهسمت جلو میدویدن و تهیونگ میتونست احساس کنه که گرگ جئون آمادهی شکستن خط موازی و حمله به سمتشه. میدونست که این تنها شانسشه، یا موفق میشد یا میون دندونهای تیز و قرمز از خون جونگکوک، مرگ رو در آغوش میکشید.
نگاه تیز و خاکستریش رو به مقابل زوم کرد و درخت سروی که حدود صد قدم باهاش فاصله داشتن رو زیر نظر گرفت. تمام تمرکزش رو روی تنهی درخت گذاشت و سرعتش رو کمی کاهش داد. میتونست احساس کنه گرگ جئون از هرلحظهای بهش نزدیکتر شده و درست موقعی که حس کرد چشم طلایی قصد خیزبرداشتن به سمتش رو داره، سرعتش رو بالا برد و بهسمت درخت سرو موردنظرش یورش برد.
جونگکوک که انتظار افزایش سرعت تهیونگ رو نداشت، تعادل خودش رو از دست داد و مجبور شد برای برخوردنکردن با تنهی درخت، خودش رو کنار بکشه و از مسیر منحرف کنه.
تهیونگ هم بعد از یک خرناس بلند و عصبانی، بهسمت بالا پرید و از شاخهی تنومند سرو آویزون شد. نگاه خاکستری رنگش از بالا روی گرگ جونگکوک نشست و بعد از اینکه تعادل پاهاش روی شاخهی درخت رو برقرار کرد، به حالت انسانیش برگشت. دیگه خبری از موهای زائد و دندونهای نیش نبود. بدن برهنهی انسانیش داشت توی خون دستوپا میزد و سرمای شدید هوا داشت استخوانهاش رو سوراخ میکرد.
جونگکوک دید که چشم خاکستری بهسمت بالا پرید و از شاخهی درختها آویزون شد؛ اما حالا هرچقدر نگاه تیزش رو روی شاخهی درختها میچرخوند، نمیتونست جسم سیاهش رو پیدا کنه.
عصبانی زوزه کشید و یک دور، دورِ خودش چرخید و وقتی صدای افتادن چیزی رو از پشتسر شنید، بلافاصله به اون سمت چرخید.
تهیونگ رو دید که توی حالت انسانیش قرار داشت و با اسلحهی توی دستش، بهسمت گرگ جونگکوک هدف گرفته بود.
فریاد بلند تهیونگ میون غرش عصبانی گرگ چشم طلایی محو شد و همزمان با شلیک گلولهای که هدفش گردن جونگکوک بود، چشم طلایی بهسمت مرد برهنه و غرق در خونِ مقابلش یورش برد.
پرش گرگ جونگکوک به قدری بلند بود که اگه شخص سوم و چهارمی توی مبارزهشون دخالت نکرده بودن، حالا داشت خرخرهی تهیونگ رو میون دندونهای تیز و قرمز از خونش پاره میکرد؛ اما حالا موفق نشده بود به خواستهی دلخواهش برسه. چرا که وقتی از روی زمین فاصله گرفته بود تا به تهیونگ حمله کنه، گرگ قهوهای رنگی مزاحمش شد و جسمش رو توی هوا به سمت مخالف پرت کرد.
YOU ARE READING
𝗗𝗲𝘀𝘂𝗹𝘁𝗼𝗿𝘆
Fanfiction• خـلاصـه: درست موقعی که با خودمون زمزمه میکنیم "دیگه از این بدتر نمیشه" صدای خندهی تمسخرآمیز سرنوشت توی گوشهامون زنگ میزنه. حالا جونگکوک هم توی اون موقعیت قرار داشت. یک شبه از دیوار بلند حقیقت به پایین پرت شد و اجباراً روی صندلی ریاستی که هنو...