Part 20

1.2K 97 10
                                    

_لیلی...
صدای داد و تکونی که به بدنم وارد شد باعث شد به سختی چشمامو باز کنم...
روی زمین بودم...
اتفاقایی که افتاده.بود یادم بود... نور چشمامو میزد... چشمامو باز بستم...
_زنگ بزن اورژانس...
صدای اشنایی بود...چشمامو باز کردم و دیدمش... نایل بود ... صورتش نگران بود و با ترس داشت بهم نگاه میکرد...
_لیلی...!?
اروم گفتم:نایل...!?
_جانم... جانم...!?
_نایل... اینجایی!?
_اره... عزیزم...
بی حال یه لبخند زدمو گفتم:مرسی...
_خوبی!?!
_ها!?!
_خوبی!?
_اوهوم...
هنوز چشماش نگران بودو داشت به یکی میگفت:کی میاد!?
میدونستم منظورش آمبولانسه ...دستشو گرفتمو گفتم:من خوبم...
بی حال بودم و حتی نمیتونستم خوب جلومو ببینم اما گفتم خوبم
_تو بیهوش شدی...
_من فقط فک.کنم ترسیدم... اون حتی به من نخورد...
صدای اون مردو شنیدم که گفت:باور کن قبل از این که بهش بخورم ترمز کردم... باور کن...
نایل اما هنوز نگران بودو نمیتونست باور کنه که اتفاقی برام نیوفتاده... برای همین... دستمو گذاشتم روی زمین و با بی حالی ای که نمیدونم چطور بهم رو اورده بود از روی زمین بلند شدم و ایستادم... سریع کمرمو گرفت و ایستادو گفت:خوبی!?!
_خوبم نایل... بزار بره...
_اما...
_بزار بره...
به مرد نگاه کردو گفت:میتونی بری...
بعد رو به من کردو تو یه حرکت منو از روی زمین بلند کردو بردتم سمت یه ماشین و گذاشتتم روی صندلی جلو...
و از اون ور سوار شد ...
به سمتم خم شدو کمربندو برام بست و گفت:بخواب...
قبل از این که دوباره چیزی بگه یا من چیزی بگم راه افتادو من خوابم برد...
*
*
_لیلی...لیلی!??
چشمامو باز کردم... نایل بالای سرم بود و من روی تخت توی یه اتاق خواب که برام تازه بود... شاید اتاق نایله...
حالم خیلی بهتر بود... مطمئنا اون موقع از شدت ترس بود که از حال رفته بودم و بی حال شده بودمو فشارم افتاده بود...
به صورتش نگاه کردم و یه لبخند زدمو گفتم:سلام ...
_اوه... داشتی کم کم میترسوندیم...خوبی!?
_اره... عالیم...
_چرا اونطوری داشتی بی هوا از خیابون رد میشدی!?
_چرا اونجا بودی!?
_سوال منو با سوال جواب میدی!?
_اره... چرا!?
_حتی اگه بهم بگی ازت متنفرم هم ولت نمیکنم... اونجا بودم تا دنبالت بیام خونتو پیدا کنم...
_مرسی...
_چرا!?
_واسه این که ولم نکردی و مثل چسب بهم چسبیدی!
_به من میگی چسب!?
_اوهوم...
سرشو کج کردو موهامو.نوازش کرد...
_اینقدر دوستم داری!?
_ها!?
_اینقدر دوستم داری که حتی اگه بهت بگم ازت متنفرم کنارم میمونی!?
_اره... اینقدر دوستت دارم...
_حتی اگه لبخندتو بگیرم...
_تو.فقط بهم نیرو میدی که بیشتر بخندم...
_چرند میگی...
_من چرند میگم...!?
خندیدمو گفتم:تو همیشه چرند میگی...
_حیف مریضی!
_اگه نبودم مثلا چکار میکنی!?
_میخوردمت...
یهو سکوت کردم... دلم چنگ خورد!
کم کم بهش لبخند زدمو گفتم: من حالم خوبه...
ساکت موند...
_کر شدی!? گفتم من مریض نیستم!
یهو زد زیر خنده و خجالت زده گفت:یعنی الان بخورمت مشکلی نیست...!?
لبمو گاز گرفتمو گفتم:قول نمیدم که خوشمزه باشم...
_میخوای دیوونه ام کنی!?
با شیطنت گفتم:یه چیزی توی همین مایه ها...
من نایلو میخواستم... حالا اینو.میدونم ... حالا میدونم که با تمام وجودم میخوامش ... اینو درست همون موقع فهمیدم که حس کردم اگه بخوام فرار کنم و برم به امن ترین نقطه ی دنیا اون جا پیش نایله... درست جایی که حس میکنم هیچ چیز نمیتونه بهم اسیبی بزنه...
دستمو بردم جلو و دست کشیدم روی صورتش...
_فکر کنم بعد از اون تصادف کور رنگی گرفتم... تو چشمات چه رنگیه...!?
این جمله انگار صورتشو پر از نور کرد...
_جدا نمیدونی چه رنگیه...!?
_نه...
دستمو گرفت و پشتشو بوسید... یه خنده ی از ته دل کرد که باعث شد منم بلند بلند بخندم... و گفت:برم دست اون راننده رو ببوسم... ها!?
اروم به سمتم خم شد... و همینطور که میخندید لباشو گذاشت روی لبام...
لباش گرم بود و بهم حس ارامش میداد... من بیشتر میخواستم... بیشتر و بیشتر... دلم میخواست خودمو توش گم کنم و دیگه هیچ.وقت پیدا نشم!
دستمو بردم پشت گردنش ... مطمئن شدم هرگز ولم نمیکنه...
سرمو.از روی بالشت بالاتر بردم و لبامو باز کردم ... به نایل راه دادم تا منو بیشتر ببوسه... اروم و با احترام لبامو میخورد... حسی که توی دو سال فراموش کرده بودم ... حس احترامی که هیچ مردی برام قایل نبود... این باعث شد اشک از گوشه ی چشمم بچکه... دستاش که روی صورتم بود خیس شد... خواست سرشو ببره عقب اما من با دستام مانعش شدم و نذاشتم ازم دور بشه و بیشتر بوسیدمش...
سرمو بردم عقب و نگاهش کردم...
اروم اومد روم دراز کشید جوری که وزنش زیاد روم نبود... دستاشو روی صورتم گذاشت و باز بوسیدتم... این بار زبونشو برد توی دهنمو با زبونم بازی میکرد... زبونشو اروم میکشید روی سقف دهنم و من دلم ضعف میرفت ... با دستام کمرشو گرفته بودم و به خودم فشارش میدادم...
توی همون حالتی که زیرش بودم توی یه حرکت چرخیدمو اونو روی تخت انداختمو خودم روش بودم... سرمو ازش جدا کردمو روش نشستم...
_نگو که میخوای بری و یادت افتاده رنگ چشمامو...
بلند خندیدمو گفتم: خفه شو... جو و خراب نکن...
موهامو ریختم یه ور گردنمو روش خم شدمو بوسیدمش... موهام گردنشو قلقلکش میدادو توی دهنم میخندید...
توی دهنش گفتم:نخند دیوونه...
_قلقلکم میاد...
سرمو بردم عقب و با زبونم روی گردنش کشیدم...
میخندید...
_وای خدا ... نایل داری پشیمونم میکنی... انقدر قلقلکی ای بودی !?
_قلقلکی نیستم...
خندیدوباز گفت:ولی تو قلقلکم میدی...
از حرفش خوشم اومد... سرمو بردم عقبو گفتم:میتونم بیشترم قلقلک بدم...
صاف شدمو شلوارمو باز کردمو از پام همون طور که روش بودم در اوردمو نشستم باز روش...
_واو...
_خنده ات بند اومد...!?
_خشک شد...
رفتم سمت گردنش و بوسیدمش... دستمو بردم پایین تی شرتشو گرفتمو اروم همونطور که دستامو روی بدنش میکشیدم از تنش در اوردم...
با دستاش گردنمو گرفت و به خودش فشار دادو باز هم با عشق منو میبوسید... کم کم حس میکردم تمام تنم داره داغ میشه... بدنش برام جذاب و دوست داشتنی بود... روی عضله هاش دست میکشیدم و اون با هر حرکت دست من نفسش بند میومد...
سرمو ازش جدا کردمو رفتم تا سینه شو ببوسم... اروم رفتم پایین و روی شکمشو هم بوسه های کوچیک میذاشتم... بازوهامو گرفت و کشیدتم بالا و چرخید و اومد روم...
_فک کنم قرار بود من بخورمت...
یه چشمک زد و رفت سمت گردنم... دستشو از زیر لباسم برد تو اروم با سر انگشتش با شکمم بازی میکرد... حس میکردم تمام موهامو تنم سیخ شده... ستون فقراتم قلقلک میومدو دلم میخواست ناله کنم...
_اومممم...
_من عاشق صداتم...
همین یه جمله کافی بود که دلم بلرزه و بیشتر بخواد که ناله کنه...
_آههه...
دستاشو برد بالاتر و سینه هامو از زیر سوتینم فشار داد ... درد و لذتو میتونستم حس کنم...
اروم ازم جدا شد و لباسمو در اوردو بعدش هم سوتینمو... جوری نگاهم میکرد انگار من با ارزش ترین موجود روی زمینم...
_واو... تو خیلی زیبایی...
یه لبخند. زدمو لبمو گاز گرفتم
_فاک... لبتو گاز نگیر...
و با ولع به لبام هجوم بردو بوسیدتم... دستاشو روی بدنم میکشیدو من مثل یه مار زیرش تکون میخوردم... دستشو برد سمت شورتمو با کشش بازی میکرد و من...فقط میتونستم ناله کنم...حس میکردم خیلی میخوامش...
اروم از لبم جدا شدو رفت پایین تر ... روی شکم و روی کش شورتم بوسه میزد و من نفس نمیکشیدم... شکمم و داده بودم تو وکمرمو به سمت بالا میبردم ...
اروم شروتمو از پام کشید پایین... شروع کرد به بوسیدنم... و من دیگه حتی ناله هم نمیتونستم بکنم... فقط سعی میکردم با دهن باز نفس بکشم و جیغ نزنم... اون با زبونش به.من میکشد و باعث میشد انگشتای پامو توی هم جمع کنمو به ملحفه ی روی تخت چنگ بزنم...
نذاشتم بیشتر ادامه بده... سرشو گرفتمو کشیدمش بالا... من نایلو میخواستم... بوسیدمش ... بین بوسه هام گفتم:من ... تورو میخوام... نایل...
اه میکشیدم...
_مطمئنی...!?
_هیچ وقت انقدر چیزیو نخواستم...
یه لبخند زدو دستشو برد سمت شلوارش... بهش کمک کردم تا بازش کنه و خودش کفشاشو از پاش در اورد... شلوارو باکسترشو باهم در اورد... وقتی دیدمش لبمو گاز گرفتم ... با انگشتش روی لبم کشیدو گفت:گازشون نگیر...
با زبونم زدم به انگشتش... یه لبخند زد... اون سفت شده بودو اماده بود...
اروم خودشو میکشید بهمو این داشت منو دیوونه میکرد...
من ناله میکردمو کم کم داشتم میرسیدم به نقطه ای که بهش التماس کنم اما اون خیلی بهتر از این حرفا بود... وقتی درست روی لبه بودم... اروم خودشو توم فرو کرد...
هردو اه کشیدیم... بهش چنگ زدم... این عالی بود... بهم نگاه میکرد...
_خوبی!?
_اوهوم...
اروم شروع کرد به تکون خوردن... من داشتم دیوونه میشدم... بلند بلند تر اه میکشیدم و کم کم صدای جفتمون اتاقو گرفته بود...
_اه... نایل...اه...
شونشو گاز میگرفتمو اون توی هر حرکت منو میبوسید... این عالی بود... تنم داشت از گرما میسوخت... دیگه نمیتونستم نفس بکشم... اونم نمیتونست...
_اه... اه...
صدای هر دو مون بلند و بلند تر میشد تا هر دو باهم ارضا شدیم... انگار روح از بدنم خارج شده بودو برگشته بود... لباشو گذاشت روی لبمو بی حرکت مونده بود...
خودشو ازم در اورد و کنارم ول شد و دستشو گذاشت زیر سرمو بدنمو به خودش فشار داد...
اروم زیر لب گفتم:دوستت دارم...
اون گوشای تیزی داشت...
_چی گفتی!?
یکم منو از خودش دور کردو توی چشمام نگاه کردو گفت:دوباره بگو...
این بار با تمام وجودم بهش گفتم:دوستت دارم
یه لبخند شیرین زد که باعث شد حس کنم کل دنیا داره باهاش لبخند میزنه... پیشونیمو بوسیدو دوباره منو به خودش چسبوندو گفت:عاشقتم!
_________________
.
.
.
Tnxxxx
.
.
Plz Comment & Vote :***
.
.
.

BLUE...ME(Niall Horan AU)Where stories live. Discover now