Part 21

1.1K 86 1
                                    

کم کم توی بغلش خوابم برد... نمیدونم چقدر بعد بیدار شدم... نایل کنارم خواب بودو سفت منو بغل کرده بود... حس کردم حتی توی خوابم نگرانه که من از دستش فرار نکنم... اما من قرار نبود دیگه فرار کنم... یعنی چرا... میخواستم از همه عالم فرار کنم و فقط پیش نایل بمونم... دستاشو از دورم برداشتم و کنارش سر جام نشستم... بهش نگاه کردم...اون نامرد منو لخت بغل کرده بود در حالی که خودش شلوار راحتی پاش کرده بود ... خنده ام گرفت اما خنده ام تبدیل به یه لبخند گشاد شد با یه حس قلقلک که دلم میخواست نایلو گازش بگیرم... دستمو دراز کردمو از کنار تخت تیشرت سفید نایلو که دیروز تنش بودو برداشتمو تنم کردم... بوی خوب نایل میداد... اما خب نه همچینم خوب... ولی دوستش داشتم... ! بهم حس اینو میداد که نایلو بغل کردم... همونطور که روی تخت نشسته بودم سرمو گرفتم پایین و نزدیک صورتش بردم و بهش نگاه کردم... دست بردمو با موهاش بازی کردم...
سر انگشتای دستم که به صورتش میخورد باعث شد بیدار بشه... یکم چشماشو بهم فشار دادو یکی از چشماشو باز کردو با صدای خواب الودش گفت:هی...
_هی...
_پس خواب نبود!?
خندیدمو زدم به شونه شو گفتم:تو درباره ی من همچین خوابایی میدیدی که الان نمیدونی خوابی یاد بیدار!?
با همون صدای خواب الودش که شدیدا با نمکش کرده بود گفت:پس چی فکر کردی...!? 2 سال خوابتو میدیدم... تازه خواب که خوبه... به..
نذاشتم حرف احمقانه شو تموم کنه و گند بزنه به حال رمانتیکم دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم:خب دیگه بسته... بلند شو... من گشنمه...
دستمو از روی دهنش برداشتو گفت: یه بوس...!?
دماغمو جمع کردمو گفتم:نه قبل این که بهم چیزی برای خوردن ندی!
_یعنی چی!?
_همین که شنیدی!!
دستمو کشید سمت خودشو لباشو اورد جلو تا بزاره رو لبامو اما من با اون یکی دستامو لباشو گرفتمو کشیدم....
_اخ.اخ...اخ...
_گشنمه...
لبشو ول کردم تا بیشتر از این دردش نیاد... دستشو توی موهاش کشیدو یه صدای پوفف از خودش درست کردو از جاش بلند شدو از اتاق رفت... دیدنش از پشت به شلوار راحتیش که تقریبا داشت از پاش در میومد به شدت جذاب و هیجان انگیز بود...
وقتی از اتاق رفت بیرون از جام بلند شدمو دنبال شورتم گشتم تا بپوشم... تی شرت نایل اونقدر بلند نبود که منو بپوشونه... بعد کلی گشتن بین ملحفه ها پیداش کردم... پام کردمو از اتاق زدم بیرون...
یه نگاه به خونه انداختم... این خونه حتما خونه ی نایله... همه چیز داد میزنه "من ماله نایلم" از فکر خودم خنده ام گرفتو یه لبخند زدم... اما برام اثاثیه و مدل چینشش مهم نبود... من الان فقط چشمام نایلو میبینه... چشم چرخوندمو نایلو توی اشپزخونه دیدم... پشتش به سالن بودو داشت روی گاز چیزی درست میکرد... وارد اشپزخونه شدم و خواستم اروم برم سمتش که گفت:بیدار شدی...
لبو لوچه ام اویزون شد ... خیلی نرمال رفتم سمتشو از پشت بغلش کردم و دستامو دورش حلقه کردم...با صورتم به پوست نرم پشتش کشیدم...تو خیلی نرمی...
خندید... بلند و عجیب... عین همیشه...
شونه شو بوسیدم...
_نیمرو دوست داری!?
_اوهوم...
_بایدم دوست داشته باشی چون صبحونه نیمرو داریم...
_من الان از گشنگی میتونم تورو هم بخورم...
یه گاز از پشت گردنش گرفتم که باعث شد از جا بپره...
_وای... بیا اماده شد... منو نخور...
خندیدم... همون طور.که دستام دورش بود چرخیدو ماهیتابه رو گذاشت روی میز...
بعدش دستامو گرفتو کشیدتم جلو ی خودش...
_خوب حالا بوس...
چشماشو بست و به سمتم خم شد اما باز من دستمو گذاشتم رو لباشو گفتم:من گشنمه...
_کوفته قلقلی... چقدر تو بی احساسی...
خندیدمو از بغلش اومدم بیرونو سریع برای خودم یه لقمه گرفتم و گذاشتم توی دهنم... انقد داغ بود که لقمه رو نخورده نزدیک.بود توف کنم بیرون...
اما با کلی تلاش که شامل باز نگه داشتن دهنم موقع جوییدن و هو کردن غذای توی دهنم میشد بالاخره اون لقمه رو قورت دادم و تمام این مدت نایل با تمام قوا میخندید...
وقتی بالاخره قورتش دادم گفتم:نخند... سوختم...
_این بخاطر این بود که به من بوس ندادی...
_چه ربطی داره...!?
_ربطی اینه که یک ... این اه دل من بود... دوم ... اگه بوس داده بودی یکم طول میکشید خنک میشد به راحتی میلش میکردی...
بگذریم از قسمت یک حرفش ولی قسمت دومش درست بود... اگه یکم صبر میکردم خنک میشد... یه لبخند به نابغه ی خنگول رو به روم زدمو گفتم:راست میگی... من اشتباه کردم...تو درست میگی
یه لبخند پیروزمندانه زدو گفت:من همیشه درست میگم...
سرشو انداخت پایین و شروع کرد به خوردن... بعد این که صبحونه تموم شد... از جام پاشدمو ظرف و لیوان جلومو گذاشتم توی سینکو برگشتم سمت نایل که داشت آخرین لقمه ی غذاشو میخورد... از پشت روش دولا شدم و یه بوسه روی لپش گذاشتمو ازش جدا شدمو رفتم سمت اتاق... قبل این که به اتاق برسم... دستمو گرفت و به سمت خودش کشیدو بغلم کرد و به خودش فشار داد...
_باورم نمیشه داری این شکلی توی خونه ی من راه میری...
_چجوری راه برم...!?
_دقیقا همین جوری راه برو... با همین لباسای من... وای... دلم میخواد درسته قورتت بدم...
دلم قنج رفت و با شیطنت خندیدمو گفتم:روی اون همه نیمرو...!? خب اونوقت منو بالا میاری!
بیشتر منو به خودش فشار داد و.گفت:من دنیا رو بالا میارم ولی تورو نه... فقط بزار قورتت بدم...
_یعنی الان ندادی...!?
_نه هنوز...
_ای کوفتت بشه هر چی که دیشب خوردی...!
هر دو از حرف من خندیدیم...
_همیشه همین قدر بامزه باش...اینجوری خوردنی تر میشی...
_تو انگار قصد کردی منو بخوری نه!?
_تازه کجاشو دیدی...!? میخوام الان ببرم بشورمت ... تمیز بشی بعد بهت نمک بزنم بخورمت... وای...
یه صدای عجیب از دهنش در اورد که حس کردم واقعا آب دهنش راه افتاده و جالب این بود که از مدل تعریف کردن اون منم آب دهنم راه گرفته بود...
خندیدم...ازم جدا شدو توی یه حرکت منو روی شونه اش بلند کردو مثل یه کیسه ی برنج بردتم... این حس عجیب غریب باعث شده بود بخندم...دستشو روی باسنم کشیدو گفت:وان یا دوش!?
این کارش باعث شد قلقلکم بیاد و بیشتر بخندم... بخاطر همین به جای جواب خندیدم... دوباره اروم پشتم کشیدو گفت:نگفتی!?
رسید در حموم و بازش کرد... دوباره پشتم دست کشید و گفت:پس خودم انتخاب میکنم...وان...
گذاشتتم زمین و شیر ابو باز کرد تا وان پر شه... بعد برگشت سمتمو با یه لبخند جذاب و عجیب که فک نمیکردم نایل هم بلد باشه اروم لباسمو از تنم دراورد ... آنقدر اروم که وان داشت تقریبا پر میشد... کمرمو گرفت و کشید سمت خودش جوری که خوردم بهش... دستشو انداخت روی کش شورتمو اروم کشیدش پایین ... وقتی شورتم اومد پایین دم مچم پام خودم با پام از مچم ازادش کردم... یه قدم خیلی کوچیک رفت عقبو شلوار راحتی شو در اورد... وان پر آب شد... شیر ابو بست... دستشو به سمتم دراز کرد و بهم کمک کرد که برم.توی وان... پامو که گذاشتم توی آب همون طور.وایستادم ... نایل هم پشتم اومد و نشست توی آب و وقتی نشست بهم کمک کرد جلوش بشینم و بهش تکیه بدم...وقتی نشستم حس کردم پشتم به یه چیز سفت خورد... نایل همین حالاشم سفت شده و این نه تنها حس بدی نمیده که باعث میشه... توی دلم تکون بخوره...
لبمو گاز میگیرم و خودمو بیشتر بهش میکشم... صدای قورت دادنه آب دهنشو میشنومو این باعث میشه یهو ذوق کنم...
دستشو گذاشت روی کمرم و منو تکون داد تا یکم ازش فاصله بگیرم ...حس میکنم خجالت کشیده... اما اون نمیدونه که این تازه باعث خوشحالیه من حتی شده...
دستشو مییره و یکم شامپو بدن کف دستش میریزه و با دستش روی بدنم میکشه...
_باید برم برات لیف بخرم... اینطوری نمیشه...
_من همین لیفو دوست دارم...
توی گوشم خندید...
_لیلی...!?
_هوم!?
_جدا اون ماشین بهت نخورد...!?
_نه چطور!?
_پس.چطور یهو انقدر تغییر نظر دادی...!
نمیخوام حتی بهش فکر کنم... خودمو بهش فشار دادمو گفتم:فک کن یه اتفاق بهم یادآوری کرد که باید فرار کنم پیش تو...
_چه اتفاقی??
_نایل!? میشه...بعدا درباره اش حرف بزنیم...
سرشو اورد جلو و شونه مو بوسیدو گفت:هر جور.که راحتی... من که ناراضی نیستم...
حرفش هم خنده دار بود هم سکسی...
مخصوصا وقتی که این حرفو توی گردنم زد و نفساش به گردنم میخورد... دستاشو روی شکمم میکشید... این باعث میشد من عقب برمو خودمو به نایل فشار بدم...
دستاشو پایین تر برد و منو دیوونه کرد... پایین و پایین تر برد و باهام بازی کردو بعد اروم کردش توم... از لذت اه کشیدم...به پاهاش چنگ زدم و خودمو بهش مالوندم...زیاد نذاشتم توی اون حالت بمونه و با دستم دستشو کشیدم عقب...از جام بلند شدم...
بهش نگاه کردم کخ با تعجب و یکم ترس داره نگاهم میکنه... برگشتم و رو به روش روی پاش نشستمو پاهامو دورش حلقه کردمو شروع کردم به دوباره بوسیدنش...از لبام جدا شدو رفت سمت گردنمو باسنمو چنگ میزد و توی دلم یه عالمه چیز تکون میخورد... باهر حرکت میتونستم وقتی کامل سفت شده بود زیر خودم حسش کنم... دستمو بردمو گرفتمش توی دستم که باعث شد توی گردنم یه اه بکشه...
اروم دستمو روش حرکت میدادم... و اون اروم فقط کوتاه ناله میکردو لبامو گردنمو سینه هامو میخورد... تا رسید به جایی که سرشو برد عقب و گفت:بسته...
مطمئن بودم خیلی نزدیک بوده... دستمو که از روش برداشتم یه نفس عمیق کشید و باز بوسیدتم... یکم بلند شدم و کاری کردم نایلو توی خودم حس کردم... هر دو اه کشیدیم...
_اومممم... نایل...
_وای... وقتی صدام میکنی...
_هیسسسس....
انگشتمو گذاشتم رو لبش تا هیچی نگه... من این سکوت سکسی رو دوست داشتم...
خودمو روش تکون میدادمو اونم بهم کمک میکرد... کم کم سرعتمو بیشتر کردم... هر دو اه میکشیدیم ...
انقد تمام وجودم میخواستش که پشت سر هم صداش میکردم و اون گازم میگرفت... مهم نبود جاش بمونه... من میخواستم که جاش بمونه...
سرعتمو بردن بالاتر...
_لیلی...
هر دو با هم اومدیم... و اه... حس میکردم دارم میمیرم... تمام سلول های بدنم میلرزیدن ... گذاشتم همه چیز همون طور بمونه تا بدنم از لرزش ارضا شدن اروم بشه... روی نایل خم شده بودمو سرمو گذاشته بودم روی شونه اش...
_عاشقتم...
گازش گرفتمو گفتم:میدونم...
اروم منو بلند کردو خودشو ازم کشید بیرون... بلند شدیم... شیر اب دوشو باز کردو یکم همدیگرو شستیم و بوسیدیم... اما قبل از این.که من از افت فشار حالم توی بخار حموم.بد بشه... دور خودمون حوله.پیچیدیم و از حموم اومدیم بیرون...و روی تخت ولو شدیم...
باید یکم میخوابیدم و شاید بعدش بهش میگفتم اون شب چی شد!
خودمو توی بغلش بردمو خوابم برد!
___________
.
.
Tnxxxxx
.
.
Plz Comment & Vote
.
.
.

BLUE...ME(Niall Horan AU)Where stories live. Discover now