.
.
.
♧•●•𝗧𝗵𝗲 𝘃𝗮𝗴𝗿𝗮𝗻𝘁•●•♧♤فصل دوم♤
●♤•اسارت•♤●
♧•●•مقدمه•●•♧
.
.
.بین همهی چیزهایی که ممکنه برای یه آواره اتفاق بیوفته اسارت غریب ترین حس رو میده!
دنبال خونهای
جایی که بهش تعلق داشته باشی
و برای حس یه خونه
یه آشنا
کسی که بهت آرامش و اطمینان میده
همه کاری میکنی...اما وقتی اسیری چه حسی داری؟
چه حسی میتونی داشته باشی؟
نه اون خونه رو پیدا کردی که توش آروم بگیری... نه دیگه آزادی!اگه از من میپرسی، حسش مثل معلق موندن بین مرگ و زندگیه...
فقط باید منتظر بمونی، ببینی ازت چی میخوان و به کجا میبرنت
تو حالا یه آوارهی بیخونهای که حتی دیگه نمیتونی جایی بری...
![](https://img.wattpad.com/cover/355011847-288-k403558.jpg)
YOU ARE READING
The Vagrant
Fanfiction•●♤زین یه امگای تنهاست که خونه و پکی نداره و آوارست. هرچند وقت یه بار توی پکی میره و پنهانی مدتی اونجا میمونه همه چیز از وقتی شروع میشه که پاش به یه شهر بزرگ، محل زندگی یه پک متفاوت و خیلی قدرتمند، میرسه... اون به هیچ وجه خبر نداره که سرنوشتش قراره...