. از یک شبگرد🖋
مهربونام لطفا اگه پارت رو دوست داشتید ستاره دارش بکنید تا بالا بیاد و بقیه هم بتونن ببینن، نظرهای زیباتون رو بهم بگید.
.
.
.♧•●•𝗧𝗵𝗲 𝘃𝗮𝗴𝗿𝗮𝗻𝘁•●•♧
♤فصل اول: آوارگی♤
●♤•پارت چهارم•♤●
♧•●•در مَحکمهی آلفا•●•♧
.
.
.♤یک روز بعد:
صبح با سقوط دانههای شن توی ساعت، به ظهر میل میکرد...
"خبر یه محاکمه بزرگ توی سندن پیچیده بود."
مردم از روزی که متوجه دستگیری بیگانههای فراری شدند انتظار اون محکمه رو میکشیدن که توی دیوان شاهان برگزار میشد. دیوان شاهان تالار عظیم احکام سلطنتی بود که توی ضلع غربی کاخ شاهان قرار داشت.
حتی شنیدن این خبر که مجرمی یا هر کسی پاش به دیوان شاهان باز بشه، خوفناک بود.اما فقط این نبود بخش ترسناکتر داستان این جا بود: فقط مجرم هایی که حکم اعدام، یا مرگ به هر صورتی، میگرفتن به این تالار میرسیدن!
از اونطرف به خاطر جو متشنجی که توی شهر به وجود اومده بود همه منتظر اون لحظه بودن. انگار این اعدام حکم بازگشتی درست به ریشههای سندن رو داشت، ریشههایی از سنت، باور و ایمان که اتفاقا اون مردم میخواستنش...!
اونم بعد تغییراتی که این مدت به وجود اومده بود؛ حضور یه آلفای بیگانه توی عمارتی از شهر و پیمان سرخ که بسته شد. بعد از اونم اومدن سه بیگانه که یکیشون هنوز توی شهر فراری بود.
همهی اینا همزمان، برای این شهر کم سابقه و زیاد بود. همهمه و اعتراضها دهن به دهن میگشت، نگرانیها بالا میرفت و مردم گوش به خبر کاخ برای پیدا کردن اون امگای فراری بودن که بعد چند روز هنوز اثری ازش نبود.
توی چنین شرایطی همه اهل کاخ معتقد بودن این اعدام بازپسگرفتن اعتبار کاخ و آلفاست و پس اون روز صبح زمان محاکمه بود.
ESTÁS LEYENDO
The Vagrant
Fanfic•●♤زین یه امگای تنهاست که خونه و پکی نداره و آوارست. هرچند وقت یه بار توی پکی میره و پنهانی مدتی اونجا میمونه همه چیز از وقتی شروع میشه که پاش به یه شهر بزرگ، محل زندگی یه پک متفاوت و خیلی قدرتمند، میرسه... اون به هیچ وجه خبر نداره که سرنوشتش قراره...