. از یک شبگرد🖋
مهربونام لطفا اگه پارت رو دوست داشتید ستارهدارش بکنید تا بالا بیاد و بقیه هم بتونن ببینن، نظرهای زیباتون رو بهم بگید.
.
.
.♧•●•𝗧𝗵𝗲 𝘃𝗮𝗴𝗿𝗮𝗻𝘁•●•♧
♤فصل دوم: اسارت♤
●♤•پارت چهارم•♤●
♧•●•مهمانی سی ستون•●•♧
.
.
.
♤آنچه گذشت:پادشاه سندن، لیام، حضور زین رو به عنوان جفتش حس میکنه و بعد از نجات دادنش از طوفان شن، اون رو به کاخش میبره اما به خواست شاه هیچکس جز استفان و لویی از حضور زین توی کاخ خبر نداره...
زین وارد دوره هیتش میشه و لیام با توانایی خاص بُعد آلفاش، نیاز جسمی اون رو برطرف میکنه همین باعث میشه تمام قدرت و انرژی گرگ آلفاش رو از دست بده چون اون گرگ میخواد روی بدن زین مسلط بشه و لیام مقابل میلش مقاومت میکنه...
از طرفی رقیبش، رالف، افول انرژی اون رو خیلی زود حس میکنه!
به خاطر همین قبل از شروع مهمانی اونشب، که جشن بعد از طوفان شن بود، به دیدن لیام میره تا مطمئن بشه اون مرد و پکش در ضعیفترین حالت ممکن هستن و حالا مجال رو برای رسیدن به خواستههاش کاملا فراهم میبینه...
تا اینکه توی اتفاقی غیر منتظره بوی خوب زین رو، از بدن لیام حس میکنه. اونجا میفهمه که بیشک این امگا و لیام خیلی بهم نزدیک شدن... امگایی که بدون دیدنش و فقط با حس بوی اون، مسحورش شده!
تصمیم میگیره با هدف گرفتن اعتبار و تاکید روی قانون شکنی لیام، خشم مردمش رو برانگیخته بکنه چون خبر خوابیدن پادشاهشون با یه آواره، همون کاری رو میکرد که جرقهی آتیش با انبار باروت میکنه!♤شروع:
شب، اولین مهمانِ مهمانی سی ستون بود. از راه رسید و با رسیدنش مشعلدان ها روشن، لوستر و شمعها شعلههای درخشان و رویایی کشیدن... دهها خدمتکار پشت سر هم و دسته به دسته مسئول تدارکات و رسیدگی به مهمانی بودن تا اون شکوه حقیقی مهمانیهای کاخ شاهان رو به زیباترین شکل ممکن به تصویر بکشن!
ESTÁS LEYENDO
The Vagrant
Fanfic•●♤زین یه امگای تنهاست که خونه و پکی نداره و آوارست. هرچند وقت یه بار توی پکی میره و پنهانی مدتی اونجا میمونه همه چیز از وقتی شروع میشه که پاش به یه شهر بزرگ، محل زندگی یه پک متفاوت و خیلی قدرتمند، میرسه... اون به هیچ وجه خبر نداره که سرنوشتش قراره...