فصل سوم: سلام آشنایی

314 65 127
                                    

.
.
.
♧•●•𝗧𝗵𝗲 𝘃𝗮𝗴𝗿𝗮𝗻𝘁•●•♧

♤فصل سوم♤

●♤•سلام آشنایی•♤●

♧•●•مقدمه•●•♧
.
.
.

آوارگی‌ام از ستون های این شهر ‌آویخته بود

که هر بامداد

مرا

به دامان بریده ی زمین

نفس....نفس می‌کشاند

تا تو آمدی

و

من

میان چراغانی چشمانت

دل در دست

ایستاده‌ام

تا جدا مانده‌ترین پرنده،

از کوچ ناگزیرش، بازگردد...

ای یگانه شاه شهر،

بگو

چطور می‌شود که یک آواره، بی تعلق، حس تعلق کند؟

یا به دیاری غریبه حس خانه؟

دست‌هایت به طرف من کشیده

رنگ چشم‌هایت گرم،

حضورت امن است

به من سلام میدهی...

شاید، خانه‌ام تویی!

و

این سلام، سلام آشناییست...

♧•●•◇•●•♧

❌️بچه‌ها این مقدمه فصل سومه، فرداشب پارت جدید رو آپ میکنم.

The Vagrant Donde viven las historias. Descúbrelo ahora