PART2

54 15 0
                                    

دست‌هاش رو محکم‌تر دورِ کمر یونگی حلقه کرد، سرش رو به کمر یونگی تکیه داد و کاملاً بهش چسبید.

برف‌هایی که از دیروز، کل شهر رو سفیدپوش کرده بودن به آرومی آب می‌شدن؛ اما باد سرد، همچنان به شدت می‌وزید و با بی‌رحمی، تنِ نحیف جیمین رو به لرزه می‌انداخت.

یونگی می‌دونست که هرچقدر بیشتر پاش رو روی پدال گاز فشار بده، جیمین هم بیشتر از سرما به خودش می‌لرزه ولی چاره‌ای جز انجام دادنش نداشت!

به خاطر شبِ رویایی که با هم گذرونده بودن، دیرتر از حد معمول هم خودشون رو به دست خواب سپرده بودن و همین دیر به خواب رفتنشون، برای اون‌ها مشکل ساز شده بود! دیر بیدار شدنشون باعث شده بود که یونگی، بی‌توجه به سردیِ هوا، پاش رو با فشار زیادی روی پدال گاز قرار بده و با سرعت هر چه تمام‌تر به سمت مقصدش برونه.

جیمین، مثل جوجه‌ای کوچیک، سرش رو توی کمر یونگی فرو کرده بود تا شاید بینی‌اش رو از سرخ شدن نجات بده! و بعد از دقایقی، که برای هر دوی آن‌ها طولانی به نظر می‌رسید، خودشون رو توی محله‌ی قدیمی اما آشناشون پیدا کردن.

یونگی نفسش رو با آسودگی بیرون داد و موتورش رو روبه‌روی خونه‌ی قدیمی و کلنگیِ جیمین، متوقف کرد.

_رسیدیم جیمینا.

با صدای پر از آرامش، جیمین رو خطاب کرد، دستش رو روی دست‌های یخ زده‌ی جیمین گذاشت و سعی کرد با مالیدن دست‌هاش کمی به اون‌ها گرما ببخشه.

جیمین با حرف یونگی کمی ازش فاصله گرفت و نفسش رو با صدا بیرون داد. جیمین باید پیاده می‌شد، این رو خوب می‌دونست اما همین کار ساده هم ازش برنمی‌اومد؛ چه خجالت آور!

همین‌طور که جیمین توی افکارش، خودش رو مورد هدف قرار داده بود، پسر بزرگ‌تر از موتور پیاده شد و با گرفتن پهلوهای جیمین، بهش کمک کرد که از موتور پایین بیاد.
_کلید خونه رو بهم بده تا در رو برات باز کنم.

با آرامش خاصی گفت؛ انگار نه انگار که همین الانش هم ۴۵ دقیقه دیر کرده و صاحب کارش قرار بود کلی توبیخش کنه.

جیمین سری تکون داد و از جیب شلوارش کلید خونه رو درآورد و به دست یونگی‌ داد.

یونگی بی هیچ حرف اضافه‌ای به سمت در خونه چرخید، با کشیدن در به سمت خودش همزمان کلید رو توی قفل چرخوند و در با صدای بلند و ناهنجاری باز شد.

_بیا جیمینا، بیا تا اتاقت ببرمت.

دستش رو به سمت جیمین دراز کرد و دست جیمین رو بین دست‌های خودش گرفت، به آرومی دست پسر رو کشید که جیمین بهش نزدیک شد و با رسیدن به پسر بزرگ‌تر، لبخندی بهش زد.

+هیونگ تو برو، من می‌تونم تنهایی تا اتاق برم.
نگرانی یونگی چیزی نبود که از چشم‌های نابینای جیمین پنهون بمونه! به همین دلیل با لحن مطمئن‌تری ادامه داد:

In Another Life (Yoonmin)Where stories live. Discover now