+ اوه من باید تو رو با گیتاریست محبوبم معرفی کنم.
گیتاریست؟ درسته گیتاریست.
جیمین برگشت و برای اولینبار نگاهش به نگاه مردی گره خورد که عاشقانه میپرستیدش؛ اما از کجا باید میدونست مردی که با چشمهای سرخش و نفسهای سنگین شدهاش بهش چشم دوخته، همون مرد خودش بود؟ از کجا میدونست مرد مقابلش، یونگیش بود؟
لحظهای در سکوت، خیره به چشمهای هم گذشت. لحظهای که یونگی یک سال تمام براش رویاپردازی کرد و در نهایت با دیدن صحنهای که دوستش مقابل عشق زندگیش زانو زده، رویاش رو به نابودی کشوند.
تهیونگ سکوت اون دو رو، خجالت تعبیر کرد و لبخندی به معشوقش و آدمی که جدیداً نقش پررنگی توی زندگیش پیدا کرده، هدیه داد.
تهیونگ با گذاشتن دستش پشت کمر ظریف پسر، نگاه غمگین یونگی رو به اون سمت کشوند.
چطور اجازه میداد لمسش کنه؟ چطور اجازه میداد کسی جز یونگی، کنارش قرار بگیره و بدون هیچ اعتراضی، میپذیرفت تا کمرش توسط دستهای مردونه تهیونگ قاب بشه؟
چی بین اون دو گذشته بود که اینطور صمیمی به چشم میاومدن؟ نقش یونگی توی زندگی جیمین چی بود؟
هنوزم مردش بود؟ هنوز هم مثل یونگی، شبها با فکر در آغوش کشیدنش به خواب میرفت؟ هنوز هم قلبش با شنیدن اسمش تند میزد؟ و یا همه چیز برای پسر کوچیکتر تموم شده بود؟یک سال! یک سال زمان کافی برای فراموش کردن یک نفر بود؛ اما اون که هر کسی نبود! بود؟
یعنی عشق جیمین به اندازهی عشق یونگی واقعی نبود که اینقدر زود جایگزینی براش پیدا کرده؟ یعنی جیمین تنها یونگی رو زمانی میخواست که نابینا بود؟به چهرهی تهیونگ دقیق شد؛ زیبا بود؛ برای یک آدم معمولی، زیادی زیبا بود! اونوقت خودش چی؟
ناخودآگاه لبخند تلخی روی لبهاش نشست.
جیمین حالا میتونست ببینه! این حقیقتی کاملاً آشکار بود؛ حالا جیمین چیزی بیشتر از گرمای دستهایی که عاشقانه دورش حلقه میشدن رو احساس میکرد و توی جنگ با تهیونگی که همه چیز تمام بود، قطعاً میباخت.+ خب از اونجایی که خودتون قصد معرفی کردن خودتون رو ندارید؛ من اینکار رو میکنم.
با صدای تهیونگ نگاهش رو از دستی که همچنان به دور کمر پسر پیچیده شده، میگیره و به چشمهای خندونی که به اون دو خیره بود، سوق داد.
+ پارک جیمین؛ همون آدم خاصی که دربارهاش بهت گفتم.
نگاه جیمینی که با کنجکاوی روی تکتک اعضای صورت یونگی در حرکت بود، به سمت تهیونگی که کنارش و نزدیک بهش قرار داشت، کشیده میشه.
- دربارهی من حرف زدی؟
حالا اون دو نفر، طوری که انگار نفر سومی اونجا نبود؛ به چشمهای هم خیره شده بودن و خدا میدونست که با هر کلمهای که بینشون رد و بدل میشد، چه جهنمی درون مردِ غمزده مقابلشون به راه میافتاد.
YOU ARE READING
In Another Life (Yoonmin)
Fanfiction"میخوام وقتی چشمهام رو باز میکنم، اولین کسی که میبینم تو باشی." چشمهاش رو باز کرد، اما اون نبود! شاید، زیادی دیوانهوار بود این امید، امید دیدنش؛ نکنه وجودش فقط یه رویا بود؟ رویایی که واقعیت نداشت و الآن، با رهایی از تاریکی، رویاش رو به نابودی...