Part13

31 7 3
                                    

یونگی موتورش رو همون‌جا، وسط خیابون رها کرد و با قدم‌های بلند به سمت خونه‌ی خودش گام برداشت.

وقتی به خونه رسید، نفس‌هاش به زور بالا می‌اومد و تنش رو توی کل بدنش احساس می‌کرد.

با دست‌های لرزونش، کلیدهای خونه رو از جیبش بیرون آورد و با لرزش مشهودی سعی کرد در قدیمی و رنگ و رو رفته‌ی خونه رو باز کنه.

- نه نه... اجازه نمی‌دم! اجازه نمی‌دم جیمین رو ازم بگیری.

زیر لب هیستریک و پشت سر هم با خودش حرف می‌زد و متوجه نفس‌هایی که هر لحظه سخت‌تر از قبل از سینه‌اش خارج می‌شدن، نشد.

استرسی که به جونش افتاده بود اجازه‌ی کار راحتی مثل باز کردن در رو به یونگی نمی‌داد.

مرد بیچاره به قدری دست و پاش رو گم کرده بود که لحظه‌ی آخر به گریه افتاد و با مشت و لگد به جون در بخت‌برگشته افتاد.

میون گریه‌هاش فریاد زد و زنی که خیلی وقته اون‌جا رو ترک کرده بود رو مورد خطاب قرار داد.

- چرا لعنتی؟ چرا؟ چرا جیمینم رو ازم گرفتی؟ چه خطایی ازم سر زد که این‌طور مجازاتم می‌کنی؟

مادر یونگی با سروصدایی که به گوشش رسید، سراسیمه خودش رو به حیاط رسوند و با باز کردن در، یکی از مشکلات یونگی که توی اون لحظه حل شدنی به نظر نمی‌رسید رو رفع کرد.

یونجی با دیدن حالِ داغون پسرش دستش رو روی دهنش گذاشت و برای پسرکی که جیگرش سوخته بود تأسف خورد.

فهمیده بود! اما چطور؟ زن خودش مطمئن شده که موبایل پسر رو سوزونده تا خبری از اون خانواده‌ی نحس بهش نرسه؛ اما حالا این‌جا بود! گرچه به نظر می‌رسید که کمی دیر خبر به دستش رسیده.
یونگی با دیدن چهره‌ی نگران مادرش به سمتش یورش برد و مثل تشنه‌ای که به آب رسیده، دست‌های مادرش رو سفت توی دست‌های لرزونش گرفت.

نگاه زن سمت دست‌های سردی که سفیدتر از حد معمول به نظر می‌رسیدن کشیده شد و قلبش به حال پسرک بیچاره‌اش سوخت.

- مامان! موبایلت کجاست؟ لازمش دارم لطفاً بهم بگو کجاست؟

یونجی چشم‌هاش رو محکم روی هم بست و سعی کرد دست‌هاش رو از قفل دست‌های یونگی آزاد کنه؛ اما با گرفته شدن محکم‌تر دست‌هاش چشم‌هاش رو باز کرد.

+ برای چی می‌خوایش یونگیا؟

- من... من بعداً... می... گم... لطفاً بگو... موبا... موبایلت کجاست؟

لکنتی که به جون پسر افتاده، حال زن رو دگرگون‌تر از قبل کرد.
چه بلایی سر پسرش آورده بود؟ اون پسر معلول چطور این‌طور یونگیِ منطقیش رو عاشق خودش کرده بود؟

+ تا وقتی نگی برای چی می‌خوایش بهت جوابی نمی‌دم.

یونگی که به ستوه اومده بود، زن رو به شدت به عقب هل داد و دست‌هاش رو توی موهای لختش فرو برد و محکم کشید.

In Another Life (Yoonmin)Where stories live. Discover now