court

3.2K 285 39
                                    

همانطور که با اقتدار قدم برمیداشت گفت:
"مطمئنی کارش رو خوب بلده جیمین؟"
جیمین با قدم های بلند کنار او راه میرفت.
"آره قربان کارش عالیه"
جونگ کوک تکخندی زد و با رسیدن به جایگاه روی صندلی متهم نشست.
"نظم جلسه رو رعایت کنید"
قاضی فریاد کشید و تمام جمعیت خاموش شدند.
قاضی شروع به صحبت کرد.
"آقای جئون شما به قاچاق مواد مخدر متهم شدید چه دفاعی دارید؟"
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
"آقای قاضی شما میگید متهم..مدرکی هم وجود داره؟"
جونگ کوک دست به سینه به صندلی تکیه داد.
"شواهد؟عکس های شب معامله موجود هست"
جونگ کوک گفت:
"اما تا جایی که من میدونم اون عکس ها فوتوشاب بودن"
قاضی اخمی از اطلاعات او کرد.
جونگ کوک نیشخندی زد و به وکیلش اشاره کرد.
"فکر کنم بهتره بقیه اش رو وکیل ادامه بده"
وکیل از جایش برخاست و گلویش را صاف کرد.
"آقای قاضی همون طور که اطلاع دارید عکس ها صلاحتشون رد شدن و هیچکدوم حقیقت نداشتند. آقای جئون یه مدیر شرافتمند هستند و هیچوقت دست به همچین کاری نمیزنن..اگر دادگاه مایل هستن تا مدارک بیشتری ارائه بدم تا ثابت کنم آقای جئون در اون ساعت شب در اون مکان قرار نداشتند"
قاضی منتظر به وکیل خیره شد.
پسر بتا چند ورقه و چند پرینت حساب و رسید و یک فلش را روی میز قاضی قرار داد.
"فیلم دوربین های مداربسته که ثابت میکنن اقای جئون در اون ساعت در فروشگاه بودن..پرینت حساب های چند روز اخیر و چند روز قبل از حادثه..و همچنین رسید های خرید"
قاضی گفت:
"محصول های خرید داری شده؟"
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:
"کاندوم"

همه دادگاه زیر خنده زدند.
قاضی عصبی چکش چوبی اش رو روی میز کوبید.
"نظم دادگاه رو رعایت کنید"
جونگ کوک با دست به جیمین اشاره کرد. جیمین سری تکان داد و تماس را برقرار کرد.
بعد از چند ثانیه فردی وارد اتاق دادگاه شد و گفت:

"آقای قاضی مسئله مهمی پیش اومده"
قاضی اعلام کرد:
"وقت استراحت..برای بررسی صحت مدارک"
____
با تمام توانش میدوید.
"چانیول اگر دادگاه رو از دست برید از دیک دارت میزنم"
چانیول به حال خود گریست و گفت:
"تقصیر من چیه خواب آلو؟"
تهیونگ با تمام سرعت وارد راهرو دادگاه شد. بعد از یک ساعت ایست بازرسی بالاخره اجازه ورود یافته بودند.
با دیدن جمعیت شلوغی لعنتی فرستاد و به سوی خانم مسنی رفت.
"خانم ببخشید دادگاه تموم شد؟"
زن گفت:
"نه وقت استراحت برای صحت مدارک دادن"
تهیونگ با تعجب گفت:
"مدارک؟"
زن با خنده سری تکان داد و گفت:
"مدرک اینکه آقای جئون اون ساعت رفته بوده کاندوم بخره"
تهیونگ هینی از خجالت کشید و گونه هایش سرخ شد.
چشم هایش را دور راهرو چرخاند.
با دیدن مرد که روی صندلی نشسته بود و پاهایش را به قدر زیادی گشوده بود پروانه های زیر دلش شروع به پرواز کردند.
"هی تهیونگ..ابله..کجایی؟دادگاه داره شروع میشه"
تهیونگ به سرعت به سوی در رفت که نگهبان جلویش را گرفت.
"خیر..اجازه ورود ندارید"
تهیونگ آهی کشید و لب هایش آویزان شدند.
"بذار بیاد تو"
با صدای بمی که این کلمات را تلفظ کرد سرش را بالا گرفت.
با دیدن جونگ کوک لبش را گزید.
جونگ کوک با دیدن قیافه خجالت زده او نیشخندی زد و بعد از چشمکی داخل رفت.
"برید تو"
___
تهیونگ میتوانست شرط ببندد عاشق آن مرد شده است.
عاشق طرز نشستنش..جذبه و حرف هایش. به تمسخر گرفتن دادگاه.
با تبرئه شدن جونگ کوک تهیونگ آهی از سر راحتی کشید و به سوی در حرکت کرد.
گوشه راهرو ایستاد تا از جونگ کوک برای آن کارها تشکر کند.
با خروج جونگ کوک به سرعت به سویش رفت.
"آقای جئون من برای دادگاه مت.."
اما با به مشام رسیدن رایحه تلخ قهوه و شکلات تلخ تنها یک چیز در سرش روشن شد.
جفت!
جونگ کوک هم متعجب برگشت و به او خیره شد.
تهیونگ با نگاه ترسناک او کمی عقب رفت اما با چنگی که به بازویش خورد شوکه شد.
"تو..لعنتی..الان وقتش نیست..جیمین اینو ببر عمارت"
و سپس از آنها دور شد.
___
تهیونگ با تخسی برای بار دیگر مشت هایش را به در کوبید و فریاد زد:
"من باید برم..مامانم نگرانمه..در رو باز کنید"
با گلوی دردمند روی پارکت فرود آمد و اشک هایش شدت گرفتند.
با صدای قفل تهیونگ به سرعت برخاست و به در خیره شد.
قامت بلند و تنومند جونگ کوک وارد اتاق شد.
"چیشده که این امگای سلیطه کل عمارت من رو گذاشته روی سرش؟"
تهیونگ اخم تخسی کرد و گفت:
"باید برم..مامانم نگرانمه"
جونگ کوک نیشخند جذابی زد و گفت:
"متاسفم کوچولی سلیطه من..تو دیگه برای منی و اینجا گیر افتادی"
تهیونگ گفت:
"اما ما باید برم"
جونگ کوک قدم به قدم جلو رفت و جلوی او ایستاد.
"امگای من هیچ جا نمیره..از این به بعد تو امگای منی..جئون جونگ کوک"
تهیونگ آهی کشید و گفت:
"آلفا"
جونگ کوک با لذت به او خیره شد.
تهیونگ با تردید در آغوش او خودش را پنهان کرد.
"امگای توام؟"
جونگ کوک هیسی از دلبری او کرد و گفت:
"آره کارینیو"
تهیونگ متعجب گفت:
"کارینیو؟چی هست؟"
جونگ کوک او را روی تخت انداخت و رویش خیمه زد.
"به اسپانیایی یعنی عسل..عسل منی"
تهیونگ ریز خندید و با دلبری گفت:
"پس یعنی تو دوست داری این عسل رو بخوری؟"
جونگ کوک هومی از لذت کشید و سرش را میان گردن او فرو برد.
"آره کارینیو..دوست دارم تک تک گوشه و کنار های بدنت رو مزه کنم"
تهیونگ با چشمان خمار گفت:
"میتونی مزه کنی آلفای من"
جونگ کوک گاز کوچکی از گردن او گرفت و گفت:
"دلبری نکن کارینیو"
تهیونگ گفت:
"اما مگه من دلبر کوچولوی تو نیستم؟"
جونگ کوک خرسند آهی کشید.
"لعنت لونا..تو دلبرمنی.."
تهیونگ نیشخندی زد و روی لب های او زمزمه کرد:
"پس این دلبرو تو مشتت بگیر..وگرنه میدزدنش"
جونگ کوک دستان او را بالای سرش قفل کرد و گفت:
"میشکنم دست کسی رو که به دلبرم دست بزنه کارینیو"
و سپس لبانشان روی هم لغزیدند.
____
آم گایز این پارت اولش..
تهیونگ دلبر.
جونگ کوک که از خداشه.
ما سینگلا فشار می‌خوریم.

فشار بخورید.
فشار میخورم.
ولی نظرت رو بگید.
ووت و کامنت یادتون نره.
بوس بهتون
Night

viciousWhere stories live. Discover now