Alpha saboteur

826 98 13
                                    

انگشت اتهامش را به سوی آلفای شادان کشید.
"تو..چرا همش گند میزنی؟"
تهیونگ  با حرص فریاد کشید و دوباره توجه اش به لب های کش آمده جونگ کوک جلب شد.
"از گندی که زدی خوشحالی؟"
جونگ کوک او را به آغوش کشید و با شدت عطرش را در مشام برد.
"خیلی خوشحالم"
جیمین چشمی چرخاند و گفت:
"منطقی باش جونگ کوک"
جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و با اخم گفت:
"منظورت چیه؟"

جیمین با حرصی مضاعف از جایش برخاست و به سوی جونگ کوک رفت.
دست به سینه ایستاد و گفت:
"یادت رفته چه جایگاهی داری؟"
جونگ کوک دندان هایش را بر هم فشرد و از میان دندان های  کلید شده اش غرید:
"چه ربطی به توله ما داره؟"
جیمین خنده عصبی کرد و گفت:
"قانون رو فراموش کردی آلفا نه؟"

جونگ کوک یقه جیمین را کشید و گفت:
"واضح بنال"
جیمین دست های او را عقب راند.
"یادت رفته پارسال خودت تصویب کردی هیچ آلفا و امگایی حتی در صورت جفت بودن  تا قبل از پیوند نباید باردار بشن؟تهیونگ حتی مارکت رو هم نداره چه برسه به پیوند روحی"
نفس جونگ کوک در سینه گیر کرد.
"م..من آلفام..میتونم قانون رو بردارم"
جیمین عصبی فریاد کشید:
"مگه بچه بازیه جونگ کوک؟تو داری یه پک رو اداره میکنی..تو آلفای لعنت شده این پکی..انتظار چی داری؟ یه روز عین بچه ها یه قانون بذاری فردا با مداد شمعی خطش بزنی؟"
تهیونگ که جو متشنج میان آنها را دید دستش را روی بازوی جونگ کوک نهاد.
"آلفا.."

اما جونگ کوک با خشم و دستان لرزان گفت:
"ساکت باش"
و با مردمک هایی که واضح  رنگ طلایی خود رابه رخ میکشیدند گفت:
"فکر کردی اونقدر قدرت داری که به من دستور بدی امگا؟چی فکر کردی با خودت؟درخواست انداختن توله آلفای پکت رو میدی؟"
جیمین با تنی لرزان دو قدم را عقب رفت.
جونگ کوک فریاد کشید:
"بمون سر جات"
تهیونگ با وحشت لرزید و پیراهن جونگ کوک را کشید.
"جونگ کوک..آلفا..بس کن..خواهش میکنم..به  خاطر امگات"
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و برگشت.

"از اتاقمون گمشو بیرون"
جیمین به سرعت از اتاق خارج شد و تهیونگ توانست در لحظه آخر چشمان اشکی او را شکار کند.
با خشمی که در وجودش جوانه زده بود کف دستش را بر شانه جونگ کوک کوبید و تن او را تکان داد.
"چت شده جونگ کوک؟میفهمی چی میگی؟قانون قانونه..چه من و تو باشیم چه بقیه..یه جوری از این نطفه حرف میزنی انگار سه ماه تو شکممه و داری بابایی صداش میزنی!"
جونگ کوک پلک عمیقی زد و گفت:
"بچمونو نطفه صدا نزن لونا"
تهیونگ چشمی چرخاند و گفت:
"آلفای مغز نخودی من..اون الان فقط یه توده یاخته نامنظم شکل گرفته اس..اینقدر بچه بچه نکن..من و تو میتونیم بعدا دست به کارش بشیم..من هنوز کوچیکم براش.. نمیتونم از توله نگهداری کنم..میفهمی دیگه نه؟"

جونگ کوک نفس دردناکی کشید و لبخندی زد.
"باشه عزیزم"
تهیونگ هم لبخندی زد آرام بوسه ای روی لبان او کاشت.
"برو از جیمین معذرت خواهی کن..بدو آلفای خرابکار"
__

"جیم..م..من..هوفف چقدر سخته..من معذرت میخوام"
جیمین ابرویی بالا انداخت و گفت:
"چی؟نشنیدم..بلندتر"
تهیونگ به شیطنت ریز جیمین خندید و سرش را روی ران عضله ای جونگ کوک جا به جا کرد.
"هیونگ آلفامو اذیت نکن"
جیمین گفت:
"حقشه"

تهیونگ موهای جونگ کوک را که عمیقا در حال لذت برده از تماشای دفاع او بود را نوازش کرد و گفت:
"یااا..کجا حقشه؟پسرم به این خوبی"
جیمین با نیشخند شیطانی گفت:
"خوب؟پس اون کی بود که سوراخ عقب و جلوت رو یکی کرده بود؟"
جیمین به جد برای جونگ کوک خطرناک بود. آن لعنتی همه چیز زندگی اش را میدانست!
تهیونگ هیسی کشید و گفت:
"اولا من سوراخ جلو ندارم هیونگ..دوما..آلفا مین شما بهت خوب حال نمیده با ما تریسام بری؟"
جیمین سرخ شده از شرم و خشم به سوی تهیونگ هجوم برد.
"وایسا..وایسا کاریت ندارم"
اما تهیونگ جونگ کوک را سپر خود کرده بود.
"ولم کن هیونگ..ولم کن..نکن"
صدای خنده هایشان تمام عمارت را پر کرده بود.. اما  همه چیز با جمله جونگ کوک ایستاد.
"من نمیتونم بیام و ببینم..جیمین..تو همراه تهیونگ برو..برای انداختنش"
__

سه ساعتی بود که با بغض در مطب نشسته بود و ساعت دیواری را دید میزد.
"کیم تهیونگ"
با نامیده شدنش با جیمین از روی صندلی برخاست و نالید:
"ای.این به نظر سخت میاد"
جیمین دستی به چشمانش کشید و گفت:
"تصویر چهره داغون جونگ کوک از جلوی چشمام کنار نمیره"
تهیونگ آهی کشید و روی تخت سفید نشست.
"دارم عذاب میکشم"
تهیونگ زمزمه کرد و دراز کشید.
پزشک درحالی که دستکش های لاتکسش را بالا میکشید به جیمین اشاره کرد کنار بیاستد.
"سلام عزیزم..خوش اومدی..چیشده؟"
تهیونگ لبش را گزید و آرام گفت:
"اومدم..تولم رو بندازم"
دکتر کمی حرکاتش را کند کرد. انگار تعجب کرده باشد. البته تعجب هم نداشت. خیلی از امگاهای به سن او با پیدا کردن جفتشان بارداری اولشان را به سرعت تجربه میکردند.

پزشک گلویش را صاف کرد و گفت:
"آلفات کجاست؟"
تهیونگ با بغضی که درون گلویش گیر کرده بود گفت:
"نمیتونست ببینه"
پزشک تا ته تمام داستان را خواند.
"لعنت به آلفای پک...ببین با این قانون مزخرفش چه بلایی سر زوجا آورده..اشکال نداره عزیزم..تو  به قدر کافی جوان هستی که بعدا هم بتونی بارداری رو تجربه کنی..ولی باید به چندتا از سوال هام جواب درست بدی تا من معاینه ات میکنم"

و سپس آرام شلوار تهیونگ را تا زانوهایش پایین کشید.
"خب..اسمت چی بود عزیزم؟"
تهیونگ درحالی که خود را کنترل میکرد تا از سردی دستکش های او که روی ران ش نشسته بود و در حال معاینه اش بود جیغ نکشد گفت:
"تهیونگ"

زن لبخندی زد و گفت:
"خب تهیونگی..اولین هیتت رو تجربه کردی؟"
تهیونگ دستش را مشت کرد تا به انگشت شدن ورودی اش توجه نشان ندهد.
"بله..موج خفیفی "
زن سری تکان داد و از زیر عینک به او خیره شد.
"از این کار مطمئنی؟راه برگشتی نیست"
همه چیز در لحظه بهم پیچید.
همه چیز به تصمیم او بستگی داشت.
"نگهش میدارم"
__

سلام عسلی های من..
اینم از یه پارت دیگه..
قراره مامانبزرگ بمونید.. بیاید دست بوسیم.

دوتا فیک جدید رو خوندید؟
ووت  و کامنت یادتون نره.
دوستون دارم
 night

viciousWhere stories live. Discover now