برگ ها را یکی یکی ورق میزد و هیچ توجهی به شخصی که ساعت ها با خستگی کنارش ایستاده بود نمیکرد.
لیوان کریستالی شامپاین را با انگشتان یخ زده اش از روی میز به دست گرفت و با صدای آرامی خطاب به مرد گفت:
"میتونی بری نامجون..برای چی اینجایی؟"
نامجون با خشم اخمی بر چهره نشاند و انگشتش را تهدید وار جلوی چشمان خیره او تکان داد.
"یادت رفته زن عمو چی گفت؟"
تهیونگ صرفا خندید و لحظاتی بعد سیگار نیمه روشنی میان لبانش خودنمایی میکرد. با تمسخر نگاهش را به او دوخت و گفت:
"زنت عموت..از کی تاحالا به فکر من افتاده؟ترحمتون رو بندازید برای همون سگایی که جلوی در دارن برای بخشیده شدن واق واق میکنن"
با به پایان رسیدن جمله اش از جای برخاست و کت پشمی اش را از روی چوب لباسی کش رفت.
تنها یک اشتباه از آن سگ صفتان خیانت کار لازم بود تا با خون تک تک شان دیوار های اتاق دلگیرش را نقش زند.
با گشودن در نگاه خشمگن چهار مرد روی او نشست. پوزخندی زد و قدم به قدم در برفی که مچ پاهای استخوانی اش را میپوشاند جلو رفت.
"چقدر؟"
نیاز به صحبت بیشتر نبود. همه آنها و شاید کریستال های برف هم میدانستند پسر امگایی از چه سخن میگوید.
"یه میلیون وون"
پسر امگایی با صدای بلند خنده هایش را آزاد کرد. چهارمرد بدون ذره ای تلاش برای زبان گشودن به امگای خندان خیره بودند.
بالاخره تهیونگ راست ایستاد و به آنها اشاره کرد:
"برای یه میلیون وون که حتی الان دیگه کفاف سوزوندن جسدتون رو هم نمیده خانواده هاتون رو بدبخت کردید؟"
تنها به میان آمدن نام خانواده هایشان لازم بود تا سد غرور مردان بشکند.
"نه..تو این کار نمیکنی.."
تهیونگ نیشخندی زد و ضمن به دست گرفتن تلفن همراهش گفت:
"و چی باعث شده فکر کنی من آدم خوبیم؟"
درواقع هرچهار مرد از بادیگارد های سابق عمارت جئون بودند که برای جاسوسی جلوی پای جونگ کوک دم تکان میدادند.
اما به چه دلیل به جای جونگ کوک حال او درحال مواخذه آنها بود؟؟
___
بی توجه به جونگ کوکی که با نگرانی به رنگ و روی پریده و خون روی دستانش نگاه میکرد لب زد:
"یوجین رو میخوام..همین حالا"
جونگ کوک زبانی به لبان خشک شده اش کشید و با نادیده گرفتن جمله امگا گفت:
"دستت چیشده؟"
تهیونگ ابتدای با تعجب دست هایش را پایین آورد اما با دیدن خون خشک شده روی انگشتانش خندید.
"خون من نیست"
قلب جونگ کوک از تصور چیزی که در ذهن داشت به کندی تپید.
"ت..تو..آدم کشتی؟"
تهیونگ با لبخند ترسناکی به او نزدیک شد و گفت:
"مگه این شغل تو نیست..آلفا؟"
جونگ کوک به سختی بزاقش را فرو برد"تو چت شده تهیونگ؟درست و حسابی بعد عملت استراحت کردی اصلا؟"
با یادآوری عمل سیاهی و خشم وصف ناپذیری تهیونگ را در بر گرفت.
تهیونگ با خشم تن لرزانش را مهار کرد و یقه پیراهن جونگ کوک را در مشت کشید.
"خوب گوش کن جئون..من اهمیتی نمیدم توی عوضی دوباره برای چی داری این بازی رو راه میندازی اما اگر تا دو دقیقه دیگه معشوقت رو تحویل ندی از زنده زنده سوختنش مطمئن میشم"
جونگ کوک تلاش کرد سخنی بگوید تا خود را تبرئه کند اما چشمان زخم خورده پسر به او میفهماند که به هیچ وجه قصد پذیرش را ندارد.
"چرا؟"
تهیونگ نیشخند نومیدی بر لب آورد و گفت:
"سزای خیانت کار چیه جئون؟میخوام همون بلا رو سرش بیارم"
دو پهلو صحبت کردنش جونگ کوک را گیج میکرد. ولی حتم داشت منظور از خیانت کار خود اوست.
زبانی بر لبان زخمی اش کشید و صدایش را به گوش پسرک امگایی رساند:
"ته..من بهت خیانتی نکردم"
تهیونگ با پوزخند تنها سیگاری از پاکت بیرون کشید و میان لبانش نهاد.
با صدای گشوده شدن درب فندک جونگ کوک به خود آمد.
از کی امگای سیگار میکشید؟
"گذشته برای من یه آشغاله جئن..یه آشغال که جاش فقط توی زباله دونیه..گذشته و آدم هاش"
و به این گونه به آلفا فهماند حتی قصد شنیدن صدایش را هم ندارد.
"خیلی خب..پیداش میکنم"
تهیونگ به او پشت کرد تا برود اما پیش از گام برداشتن زمزمه کرد:
"حالم ازت بهم میخوره"
و شاید این تیر خلاصی بر قلب شیشه ای آلفا بود.
_____
نامجون با خشم غرید:
"تهیونگ"
امگا با بی حوصلگی از زیر مژه نگاهی به مرد خشمگین دوخت.
"چه مرگته؟چرا نمیری گم شی؟"
نامجون با کلافگی پیشانی دردمندش را مالش داد و کنار او نشست.
"متوجهی داری چکار میکنی؟شبیه مرده ها شدی..اصلا چیزی میخوری؟"
حقیقت این بود. پسر امگایی از بعد از به خاک سپردن جسم کوچک پسرش حتی لبانش با غذا تماس پیدا نکرده بودند.
"فقط گمشو نامجون..نمیخوام ببینمت..درکش چقدر سخته؟"
نامجون لبش را گزید و تن لاغر شده پسرک را در آغوش کشید.
"ته..من فقط نگرانتم..تو نمیفهمی داری با خودت چکار میکنی.نابود شدی..نابود"
قلب پسرک امگایی به سختی فشرده شد اما همچنان با سردی گفت:
"من خوبم..تا وقتی انتقام پسرم رو نگیرم حتی یه لحظه هم آروم نمیگیرم"
نامجون دستش را میان تارهای آشفته او کشید و گفت:
"اما اگه به فکر خودت نباشی نمیتونی انتقام پسرت رو به خوبی بگیری.. میدونی که"
تهیونگ با نگاهی بی روح به بطری مشروب خیره شد.
"به سباستین بگو غذام رو بیاره اینجا"
نامجون لبخند از کوتاه آمدن او زد و راهی آشپزخانه شد. تهیونگ برخاست و بطری مشروب را به سر کشید.
سرش سبک و تنش داغ بود. با شنیدن صدای در اعلام کرد:
"بیا تو"
انتظار داشت سباستین را همراه سینی غذا ببیند اما با دیدن بادیگاردی که جسم کنک خورده یوجین را به جلو پرتاب میکرد نیشخندی لبانش را مزین کرد.
"ببین کی اینجاست..خیانتکار فراریمون"
یوجین تکخندی زد و خون دهانش را جلوی پای تهیونگ تف کرد.
تهیونگ صرفا ابروهایش را بالا انداخت و با لبخند شیرینی گفت:
"تو الان چکار کردی سوییت هارت؟"
یوجین با نفرت به چشمان کدر تهیونگ خیره شد.
"از اولم لیاقت جایگاه لونا رو نداشتی..و حالا با از دست دادن بچه ثابتش کردی..بی لیاقت"
تهیونگ با صدای بلند خندید و فک یوجین را محکم در دست گرفت.
با چشمانی که خباثت ، خشم و نفرت را فریاد میزد به صورت زخمی و عصبی یوجین خیره شد ولب زد:
"از آلفای کم مقداری که از تاپ شدن به یه هرزه زیر خواب تبدیل شده انتظار دیگه ای نمیره یوجین"
و اجازه داد تا درد تحقیر تن مرد را پر کند.
"ولی میدونی چیه؟از اونجایی که من نسبت به خیانت کارها به خصوص خیانت کارهای هرزه بخشنده ترم اجازه میدم اول سگام ازت لذت ببرن و اگر ازت راضی بودن میذارم زنده بمونی"
یوجین پوزخندی زد و گفت:
"میخوای بدی آدمات بکننم؟"
تهیونگ لبخند کثیفی زد و گفت:
"و کی گفته منظور از سگام زیر دستام بود؟"
رنگ از رخسار مرد پرید. تهیونگ با حفظ لبخند به سوی یوجین رفت و ضربه محکمی به سرش کوبید. کمی خم شد و کنار گوش یوجین خم شده لب زد:
"دقیقا منظورم سگام بود..سگای دوبرمن وحشیم..نظرت چیه یوجین؟اگه زنده موندی قراره بعدش مینگیو رو ملاقات کنی..هوم؟خوبه؟"
و بدون توجه به یوجینی که با وحشت تقلا میکرد تا رها شود دستور داد:
"ببریدش انبار..قراره حسابی حال کنه"
در میان صدای فریاد های یوجین به سوی پنجره رفت. اوه!
دومین برف سال در حال بارش بود.
لبخند بی روحی زد و آرام زمزمه کرد:
"وقتی انتقامت رو از تک تکشون گرفتم میام پیشت پسر کوچولوم"
و تنها شاهدش برف شبانگاهی بود که نرم نرمک میبارید.
__
اهم..نایت صحبت میکنه..سیم این میکروفون خراب شده زیر پای کدومتون مونده؟
بردار اون پای بی صحابو..
اه..داشتم میگفتم.
چطور بود؟
از دیشب تا حالا دارم هی پاک میکنم مینویسم و در آخرم میدونم خوب نشده.
ووت و کامنت یادتون نره..خیلی دوستون دارم
YOU ARE READING
vicious
Fantasy[تکمیل شده]کیم تهیونگ دانشجوی ترم اولی حقوق از روی کنجکاوی برای تماشای دادگاه جئون جونگ کوک که بهش اتهام قاچاق مواد زده شده میره و اونجا با یه حقیقت شاید ترسناک رو به رو میشه. جئون جونگ کوک جفتش بود! ___ _مامان متاسفم اما من عاشق یه خلافکار شدم. __ ...