nxde

1.1K 114 24
                                    

با قدم های تند به سوی صخره میدوید.
با دیدن مینگیو که کنار صخره ایستاده بود به سرعت شانه هایش را عقب کشید و به صورت خیسش خیره شد.
"چیشده مینی؟"
مینگیو با هق هق های جانسوزی در آغوش او جای گرفت و بدون توجه به عطر تن او که با بوی خفه کننده الکل ترکیب شده بود گفت:
"یوجین بهم خیانت کرد"
و با صدای بلندتری گریه را آغاز کرد.
جونگ کوک شوکه تن کوچک پسر امگا را از آغوشش بیرون کشید و گفت:
"چیکار کرده؟"
مینگیو با صدای خفه و گرفته نگاهش را به دریا دوخت و گفت:
" دیدمش..با یه دختر آلفا توی کافه نشسته بودن..بعد دختره لباش رو بوسید"
جونگ کوک عصبی هیسی کشید و مینگیو را به سوی ماشین برد.
"بشین میریم خونه..من پدر اون عوضی رو در میارم"
__

تهیونگ با ابروهای بالا رفته به پسر امگایی خیره شده بود.
"نمیخواد توضیح بده؟"
درواقع مخاطب حرف هایش مینگیو بود. مینگیو با چشمان درشتش نگاهش را به تهیونگ دوخت.
"من دونسنگ جونگ کوک هیونگم"
تهیونگ پوفی کرد و با کمر دردمند خودش را کمی جلو کشید.
"مغز فندوقی..اون رو که خودم میدونم وگرنه الان اینجا نبودی قبرستون بودی..مخصوصا با وجود اینکه عطر آلفامم روته..که بعدا حساب هردوتون رو میرسم..راجب خودت میگم"

مینگیو با چشمان درشت شده به ته ته پته افتاد.
"م..من..آلفام بهم خیانت کرد"
تهیونگ با چشمان نگران گفت:
"چی؟"
مینگیو اشک هایش را زدود و گفت:
"شاید من لیاقتش رو نداشتم"
تهیونگ با عصبانیت گفت:
"چرت و پرت نگو"
با ورود جونگ کوک به اتاق تهیونگ اخم هایش را درهم کشید.
مینگیو که جو سنگین میان آنها را میدید به سرعت برخاست و گفت:
"میرم به خدمتکار بگم شامو حاضر کنه هیونگ"

جونگ کوک سری تکان داد به سوی تهیونگ رفت.
کنار او روی تخت دراز کشید و نگاهش را به چتری های طلایی رنگ پسر دوخت.
"معذرت میخوام کارینیو"
انگشتان تهیونگ از  بازی با لبه پتو متوقف شدند.
"میدونم آدم بدیم..میدونم مریضم اما لطفا ترکم نکن"
تهیونگ  انگشتانش را مشت کرد و لبانش را بهم فشرد.
جونگ کوک دست مشت شده او را بالا آورد و بوسه ای بر روی تک تک انگشتان کشیده او کاشت.
"من رو ببخش کارینیو...میدونم سخته..ولی برای آلفا تلاش کن."
مشت تهیونگ شل شد. تنش از عطر آلفا مست و سست شده بود.
جونگ کوک بوسه ای بر کف دست او کاشت و او را درآغوشش حبس کرد.
"من رو میبخشی پسرکم؟"

قلب تهیونگ فرو ریخت. چگونه میتوانست به آن لحن لوس و مظلوم نه بگوید؟
با تردید گفت:
"باید فکر کنم.."
جونگ کوک لبخندی زد و شروع به ماساژ دادن کمر او کرد.
تهیونگ با چشمان اشکی به پیراهن او چنگ زد.
"آییی درد داره..نکن"
جونگ کوک با عذاب وجدان لبش را گزید و نشست.
از کشو روغن را بیرون کشید.
"ماریا"

دخترخدمتکار به سرعت داخل شد.
"برام کیسه اب گرم اماده کن..سریع..توی یه حوله نرم و گرم شده بپیچونش"
ماریا چشمی گفت و به سرعت به سوی آشپزخانه دوید.
جونگ کوک با آرامش تهیونگ را روی شکمش خواباند و لباسش را بالا داد.
جونگ کوک خم شد و روی چشمان پر تردید او بوسه ای کاشت.
"به آلفا اعتماد کن کارینیو"
و روغن را روی بدن او مالید و با انگشتانش شروع به ماساژ دادن کرد.
اه و ناله های ارامی که از میان لبان تهیونگ خارج میشد کمکی که فضای گرم اتاق نمیکرد.
"کا..کارینیو"

تهیونگ با تعجب سرش را بالا گرفت و به چشمان خمار جونگ کوک نگاه کرد.
"نه"
جونگ کوک با خود گفت و به سرعت از روی تخت برخاست.
با ورود ماریا به اتاق جونگ کوک از رفتنش منصرف شد.
حوله و کیسه آب گرم را از درون سینی برداشت و ضمن پیچیدن کیسه درحوله آن را در قوس کمر تهیونگ جای گذاری کرد.
تهیونگ با صدای بلند نالید.
جونگ کوک دستش را مشت کرد و به سختی به سوی لباس های روی صندلی رفت. یکی یکی آنها را روی شوفاژ گرم کرد.

کنار تهیونگ نشست و لبخندی به چشمان خمار از خواب او زد.
"امگا کوچولوی من خوابش میاد؟"
تهیونگ اوم کیوتی کرد و صورتش را به تشت گرم مالید.
جونگ کوک لباس های گرم شده را دانه دانه تن او کرد.
با رسیدن شلوار به ران هایش بوسه ای روی  ران گندمی او کاشت و گفت:
"لعنت به آلفا کارینیو..چطور تونستم عذابت بدم"
و بوسه دیگری بر پیشانی کاشت.
شانه چوبی را از روی پاتختی برداشت و شروع به شانه کردن موهای حالت دار او کرد.

"تو نمیدونی کارینیو..هردفعه این پیچ و خم موهات چطور دور قلب مجنونم میپیچه و از خود بیخودم میکنه"
آه حسرت باری کشید و بوسه ای روی لبان نیمه باز او کاشت.
"گذشته کارینیو..گذشته راه اینده اس"
______

با حس بوسه ای که بر پیشانی اش نشست چشمان پف کرده اش را گشود.
دیشب بدون هیچ  دردی به خواب رفته بود. انگار انگشتان آلفایش معجزه کرده بودند.
"جونگ کوکی؟"
جونگ کوک با صدا زده شدنش دست از درست کردن کراواتش برداشت و به سوی تخت برگشت.
"جانم دلم کارینیو؟"
تهیونگ با خستگی چشمانش را مالش داد و تلاش کرد در جایش نیم خیز شود.
اما جونگ کوک پیش دستی کرد و با درست کردن بالشت های پشت او او را درست نشاند.

"کجا میری جونگ کوکی؟"
جونگ کوک بار دیگر خم شد و پس از بوسیدن لبان غنچه شده او گفت:
"باید یه سر تا شرکت برم..جلسه دارم..قراره از پک های دیگه مهمون داشته باشم..زود میام پسرکم"
تهیونگ سری تکان داد و دستانش را دور گردن او حلقه کرد

"زودی برگرد جونگ کوکی..دلم برات تنگ میشه"
جونگ کوک با قلبی که سه ضربان جا انداخته بود به سرعت بوسه محکم و تبداری از لبان او دزدید و گفت:
"آه کارینیو نمیگی شیرین میشی الفا از شیرینیت قند میگیره؟"
تهیونگ  ریز خندید و گفت:
"نه..برو الفای بد"
و با خنده او را بدرقه کرد.
__
با خروج ماریا و سینی خالی شده صبحانه تکه داد تا تلفنش را چک کند اما صدای ویبره ای او را از جای پراند.
با تعجب نگاهش کنکاشگرش را اطراف چرخاند.
با دیدن تلفن جونگ کوک نچی کرد و گفت:
"آلفای حواس پرت"
تلفن را برداشت و آن را گشود. با دیدن نوتیف پیام رویش ضربه زد.
اما ای کاش نمیکرد.
و ای کاش محتوای پیام را نمیخواند
____


viciousWhere stories live. Discover now