اخم هایش گویای همه چیز بود.
"اینجا چکار میکنی؟"
تهیونگ با تعجب در آغوش جونگ کوک جمع شده بود و از بالای بازوی او به زن خیره نگاه میکرد.
"اومدم عروسمون رو ببینم..اشکالی داره ؟"
جونگ کوک غرشی ریزی کرد و گفت:
"داماد."
زن خنده کریهی کرد و گفت:
"ولی مگه اون یه امگا نیست؟"
تهیونگ اخم با نمکی کرد و گفت:
"امگا بودنم باعث میشه زن باشم؟"
زن از حاضر جوابی بود ابرویی بالا انداخت.
"جونگ کوک بهت نگفته با مادرش باید درست صحبت کنی؟"
تهیونگ با چشمان درشت به جونگ کوک خیره شد اما نگاه پر خون جونگ کوک کس دیگری را هدف گرفته بود.
"کلمه مقدس مادر رو با دهن نجست کثیف نکن"
زن نیشخندی زد و کمی از چای ژاپنی درون فنجان نوشید."چرا پسرم؟حقیقت درد داره؟"
تهیونگ با حس فرمون های عصبی و غلیظ جونگ کوک بازوی او را فشرد.
"آلفا"
جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ چشمانش را بهم فشرد.
"گورتو از خونه من گم کن بیرون"
___
بوسه های آرامش بخش امگا روی گوشه گوشه پوست خنک صورتش او را داغ میکرد.
"آلفا..آروم شدی؟"
جونگ کوک خنده آرامی کرد و با انگشت به لبانش اشاره کرد.
"چطور میتونم آروم باشم وقتی اینجا رو نبوسیدی؟"
تهیونگ با خجالت نیشگون آرامی از بازوهای سفت او گرفت.
"آلفااا"
با اعتراض او را صدا زد و موهای او را نوازش کرد.
"حالت بهتره آلفا؟"
جونگ کوک به پشت برگشت و نگاهش را به چشمان کهکشانی او دوخت.
"چرا؟"
تهیونگ با تعجب گفت:
"چی چرا؟"
جونگ کوک با انگشتانش لباس او را بالا زد و با شیطنت انگشتانش را زیر شکم او کشید.
"چرا یه طوری حرف میزنی انگار اهمیت میدی؟"تهیونگ با تعجب به او خیره شد.
"ت..تو آلفای منی"
انگشتان جونگ کوک روی شکم او چنگ شدند.
"همونی که ولش کردی؟"
تهیونگ با چشمان گیج و متعجب او را خیره نگاه میکرد.
جونگ کوک خنده عصبی کرد و تن او را محکم رو تخت کوبید.
"چ..چکار میکنی آلفا؟"
اما جونگ کوک تنها به او اشاره کرد تا خفه شود.
"میخوای سالم بمونی تهیونگ؟خفه شو"
تهیونگ ترسیده هقی زد و به رفتار های عصبی او خیره شد.
جونگ کوک رو پاهای او نشست و چانه اش را میان انگشتانش کشید."اوه کارینیو..خوب گوش بده..اونی که دیدی مادرمه..از کلمه مادر متنفرم اما مادرمه.."
تهیونگ با درد و اشک هایی که گونه هایش را خط می انداختند گفت:
"آلفا..درد داره.."
اما جونگ کوک بدون توجه به او ادامه میداد.
"اون عوضی برام مادری نکرده که حالا بخوام مادر صداش کنم عوضش دوستش برام خیلی مادری کرد..
اون کسی بود که شب و روزشون رو باهام گذروند..ولی حالا خوب گوش کن..
پدر عوضیم عاشقش شد..عاشق اون دختر معصوم شد و اون رو کشت..چرا؟
چون به یه آلفای دیگه نگاه کرده بود..
و تو..داری راه همونو پیش میگیری کارینیو..مگر اینکه دلت بخواد کشته شی..با درد و عذاب"تهیونگ به دست او روی چانه اش چنگ زد.
"ولم کن...درد داره.."
جونگ کوک عصبی خندید و گفت:
"دیوونم نکن کارینیو..دیوونم نکن"
تهیونگ تلاش کرد تو را از روی خود کنار بزند.
"ولمم کنن"
اما تلاشش پاسخی جز سیلی محکمی که روی لب هایش نشست نداشت.
"اوپس..داره خون میاد"
خنده دیوانه وار جونگ کوک بدنش را لرزاند.
"بهت چی گفتم کارینیو؟روی دیوونه منو تحریک نکن..چون اون موقع باید درد بکشی"
تهیونگ با وحشت بدون توجه به خونی که از لب هایش تا گردنش جریان یافته بود تلاش کرد تا بلند شود اما چیزی جز تلاش بیهوده دستگیرش نشد.
"میخوام بهت نشون بدم کارینیو..وقتی منو عصبی میکنی چه اتفاقاتی در پیش داری"
___ساعت روی بدبختی و شومی تیک تاک میکرد.
چشمانش تار میدیدند و گوش هایش زنگ میزدند.
تمام بدنش کرخت و بیجان بود.
[از اینکه قراره جفتم باشی متنفرم.
ببینم تو اصلا بلدی آرومم کنی؟
بی ارزش به درد نخور]صداها درون سرش مخلوط میشد و در آخر چیزی جز وحشت و ترس به بدنش تزریق نمیکرد.
با اشک ها روی تخت نشست و به سوی در رفت.
آن را گشود و تلو تلو خوران و وحشت زده از فضای تاریک به سوی پله ها حرکت کرد.
"آه.."
درد کمر و ورودی اش او را مجبور به زانو زدن کرد.
اما دوباره ایستاد و به سوی پله ها رفت.
نگاهش را به زمین دوخت.
"اه خدایا..نمیتونم"
___"ت..توی عوضی میفهمی چکار کردی؟اون فقط یه بچه هیفده سالش عوضی"
جونگ کوک عصبی لگدی به دیوار زد.
"دست من نیست..اون عوضیا برگشتن دقیقا وسط زندگیم..فقط عصبی بودم"
جیمین یقه اورا کشید و اولین مشت را درون فکش خالی کرد.
"فقط عصبی شدی؟پس منم عصبی ام و میخوام تا سر حد مرگ بزنمت"
جونگ کوک هیسی کشید و بدون توجه به او تلفنش را که با زنگ زدن خود را خفه کراه بود بیرون کشید.
"ارباب جئون..لطفا زودتر برگردید..امگاتون اصلا حال خوبی ندارن..ایشون تقریبا وسیله سالمی توی خونه نذاشتن"جونگ کوک هیس عصبی کشید با جدا کردن دستان جیمین از یقه اش رو به خدمتکار پشت تلفن غرید:
"بذارید بشکنه ولیآسیبی به خودش نرسه..مفهوم بود؟"
خدمتکاری چشمی گفت ولی نمیدانست چگونه بگوید نصف تن امگا همین حالا هم خونین است و صدای گریه اش کل عمارت را برداشته.
___شیشه بربن را به لبانش چسباند و نصفش را بی درنگ سر کشید.
"عوضیا وایسادید چیو نگاه میکنید؟برید گمشید"
شیشه بربن را به سوی وسط خانه پرتاب کرد و شکست.
صدای شکستن شیشه همانند ناقوس مرگ درون سرش صدا کرد.نصف بدنش خونین و مالین شده بود اما هنوز آرام نگرفته بود.
درد کمرش هر بار به تو یادآوری میکرد چه آدم حقیر و پستی است که زیر بار کثافت دفن شده است.
صدای گشوده شدن در او را به خود آورد.
با دیدن جونگ کوک وحشت زده و جیمین متعجب خنده ای کرد و گفت:
"ازش خوشت میاد جئون جونگ کوک؟"
جونگ کوک نگاهش را بالا آورد.
باور نمیکرد پسری که آنجا ایستاده بود کارینیو خودش بود.
"کارینیو"اما تهیونگ فریاد کشید:
"منو با اون اسم نحس صدا نزن عوضی"
جونگ کوک لبانش را بهم فشرد.
با افتادن تهیونگ روی زانو هایش به سرعت به سویش دوید اما اتفاق دیگری او را میخکوب کرد.خونی که از میان لبان تهیونگ بیرون ریخت تمام تنش را لرزاند.
"زنگ بزن آمبولانس"
___من آمده ام نای نای..
با بگایی آمده ام نای نای..
سلام عسلی های من..
نایت اینجاست با به پارت دیگه..
امیدوارم دوستش داشته باشید.
بعد از این همه صبر کردن که نمیدونم شاید ارزشش رو داشت من اینجام دوباره..امروز یه پارت از impossible wish رو هم آپ میکنم.
دوستون دارم
Night
YOU ARE READING
vicious
Fantasy[تکمیل شده]کیم تهیونگ دانشجوی ترم اولی حقوق از روی کنجکاوی برای تماشای دادگاه جئون جونگ کوک که بهش اتهام قاچاق مواد زده شده میره و اونجا با یه حقیقت شاید ترسناک رو به رو میشه. جئون جونگ کوک جفتش بود! ___ _مامان متاسفم اما من عاشق یه خلافکار شدم. __ ...