men cry too

723 89 15
                                    

قطرات اشک دانه دانه از روی گونه های ش به  پایین می غلتیدند و همراه با جریان آب دوش محو میشدند.
"مامان"
با شنیدن صدای پسرک چشمان سرخش را گشود و محکم پرده حمام را کشید.
"چیزی شده جونگ کوکم؟"

پسر بچه با چشمان درشت شده و لکنتی اجتناب ناپذیر زمزمه کرد:
"ا..او..اون ..خو..خونه؟"
زن میدانست به چه چیز اشاره میکند.
رد های کمربندی که تمام کمر و باسنش را پوشش داده بود غیرقابل انکار بودند.
"ا..نه جونگ کوکم..ا..اینا..اینا فقط نقاشی ان"
خودش از گفته اش در دل قهقهه ای سر داد. نقاشی؟
بله، احتمالا نقاشی دست آن حیوان صفت.
درب حمام با شدت به دیوار کوبیده شد و لحظاتی بعد فرمون های تلخ  و سرد آلفا بر دو فرد درون حمام ترس را القا کرد.


"اینجا چکار میکنی؟"
مخاطب حرف های مرد چشمان لرزان جونگ کوکی بودند که روی ترکه ای که محکم در دستان مرد فشرده میشد نشسته بود.
"ب..بابا"
مرد بدون توجه به او به سوی پرده رفت و آن را طوری کشید که پرده دریده شد.
زن جیغ وحشت زده ای کشید وفریاد کشید:
"تو رو خدا نکن جانگیون...نکن.."
و هق هق به گریستن افتاد. اما مرد خنده کریهی کرد و موهای زن را چنگ زد.
"نظرت چیه به  پسرم نشون بدی حرفایی که هم بازیاش راجب مادر قلابیش میزنن راسته؟"

زن جیغ وحشت زده ای کشید و تقلا کرد تا از میان چنگ های محکم مرد فرار کند اما مرد با ضربه محکمی سر او را به دیوار کوبید. با لذت به خونی که پیشانی زن را پوشانده بود خیره شد.
"امروز داستان تو تموم میشه عشقم.. همینجا و به دست من"
زن با چشمان بی حال به چشمان اشکی و وحشت کرده جونگ کوک خیره شد . آرام لب زد:
"برو"
اما جونگ کوک سرش را به دو طرف تکان داد.

زن شروع به گریستن کرد  و درحالی که منتظر درد کشنده دخول وحشیانه مرد بود چشمانش را برهم فشرد.
"لونا خودت مراقب پسرم باش"
.
.
تن لختش توسط مرد روی پله ها کشیده میشد .
زانو های کبود شده اش نشان از خرد شدن استخوان زانو هایش و خونریزی داخلی میدادند.
حتی دگر جانی برای گریستن نداشت. با ورود به فضای خوفناک زیرزمین چشمانش سیاهی رفتند.
"من عاشقت بودم عزیزم..اما لعنت بهش.تو با اون پسره ریختی رو هم و  قرار گذاشتی تا با پسرم دربری..به نظرت مجازات خائن چیه؟"
مرد خنده دیوانه واری کرد و چاقو را روی پست سفید و لخت زن کشید.
"کمترین مجازاتش مرگه عشقم..و بدترین مجازاتش اجازه دادن برای تجاوز مردای مختلف بهته..اونقدری که از شدت خونریزی درد بکشی و آرزوی مرگ کنی..توی کثافت غرق بشی"


جونگ کوک هنوز هم با چشمان اشکی به جنازه زن خیره بود. هنوزهم صدای جیغ های وحشت زده اش درون گوش هایش میپیچید.
کنار جنازه خونی دراز کشید و تلاش کرد تا بوی متعفن خون او را از خود بی خود نکند.
با اشک های روانش دستی به گونه سرد زن کشید و لب زد:
"تو رو خدا ترکم نکن مامان..نرو مامان..مامان"
___





viciousWhere stories live. Discover now