هنوز پایش از در آهنین عمارت بیرون نرفته بود که مردی کوته قامت جلویش ایستاد. چشمان بی روحش را به مرد دوخت و گفت:
"بفرمایید"
مرد سری تکان داد و دستی به کتش کشید. تردید در چشمانش موج میزد ولبان نازکش بی وقفه روی هم فشرده میشدند.
با بی حوصلگی کلمات را به سوی مرد پرتاب کرد:
"من تمام روز رو وقت ندارم آقا..اگه کاری ندارید خوشحال میشم مزاحم نشید"
رایحه امگایی مرد با عطر آشنایی مخلوط بود و او را به استشمام عمیق عطر وا میداشت.
"کیم سالی هستم..وکیل آقای جئون"
تهیونگ از شنیدن نام مرد تعجب به او خیره شد. مرد به سختی خندید و زمزمه کرد:
"مشکلات هورمونی..میدونید که.."
[درواقع اینجا اشاره داره به اینکه سالی یه لیدی بویه...همون ترنس]
تهیونگ سری به تردید تکان داد.
"وکیل آقای جئون جلوی درب عمارت من ساعت هشت صبح چهار میکنن؟"
سالی معذب تعظیمی کرد وپوشه ای رابه سوی تهیونگ گرفت.
"اینها یک سری مدارکی هستند که آقای جئون تاکید داشتند به دقت مطالعه و امضا کنید."
تهیونگ اخمی کرد و پرونده آجری رنگ را گشود. با دیدن دو برگ سند و یک نامه نوشته پرونده را با خشم بست و آن را روی زمین پرتاب کرد.
"نه من به اموال آقای جئون نیاز دارم و نه میخوام ردی از اون توی زندگیم باشه..بهش بگو از صد متری زندگی من رد نشه وگرنه خودش و پدرش رو به خاک سیاه مینشونم"
سالی آزارده خاطر از کثیف شده پرونده چین های ریزی را روی بینی اش پدیدار ساخت و زمزمه کرد:"این اتفاق میافته تهیونگ شی..چه شما بخواید چه نخواید.."
تهیونگ پوزخندی زد و گفت:
"پس ترجیح میدم امضام پای سند برگشتن به حماقتام نباشه"
___
جیمین با بغض دستی به شانه جیهوپ کشید.
"هوپ من متا.."
جیهوپ روی از او برگرداند و زیر لب گفت:
"قرارمون این نبود..قرار نبود بری و بعد از یکسال برگردی بگی عاشقش شدی..پس من چی؟دخترمون چی؟"
جیمین لبان لرزانش را زیر دندان کشید و مبهم لب زد:
"نمیدونم"
جیهوپ آهی کشید و از کنار او برخاست.
"اگه میخوای بری همین الان برو..وگرنه هرگز دیگه اجازه رفتن بهت نمیدم"
جیمین هقی زد و دستان یخ زده او را فشرد.
"من دوست دارم هوپ...به اندازه جونم دوست دارم..ولی اون..برام یه چیز خاصه.."
جیهوپ دستانش را عقب کشید و با لحنی سرد زمزمه کرد:
"نتیجه یه ازدواج برای منافع شخصیی همین میشه شاپرک مگه نه؟"
و او را در سیاه های وجودش تنها گذاشت.
.
.تلفن وحشیانه زنگ میخورد و ویبره اش تنه فلزی اش را از این سو به آن سو میبرد. دستی بر پیشانی دردمندش کشید و زمزمه کرد:
"خدا لعنتت کنه"
از روزی که پسرک عمارت را ترک کرده بود آنجا بی شباهت به زندان نشده بود.
دندان هایش را برهم فشرد و تماس را پاسخ داد.
"چه مرگته؟"
با شنیدن صدای لرزان جیمین اخم هایش را بیشتر در هم برد.
"اون..اون بردش..جیهوپ رو زد..بردش..دخترمو برد"
جونگ کوک با خشم تماس را پایان بخشید و به سوی درب اصلی به راه افتاد. هنوز به درب اصلی نرسیده بود که قامت سیه و خمیده ای را تکیه زده بر دیوار کناری خانه دید.
چشمانش در لحظه شعله نارنجی رنگ سوزان سیگار سایه را تشخص داد.
"کند شدی آلفا جئون"
قلب مرد بزرگتر با تشخیص صدای فرد به سرعت تپید. چشمانش از شدت شوق به سوزشی غیرقابل تحمل افتاده بودند.
"راه بیافت.. اون بچه در خطره"
و قدم های کشیده اش از او دور و دورتر شدند.
____
اشک لحظه ای چشمانش را ترک نمیکرد. دستان لرزانش غیرقابل کنترل بودند.
یادآوری زجه های دخترکش برای فرار از دست آنها قلبش را میفشرد.
نگاهش را به چشمان سرد و بی روح خیره تهیونگ دوخت.
"نفرینت گرفت تهیونگ..تو بردی..بچه ام در مقابل بچه ای که مرد"
تهیونگ همانطور که به او خیره بود پوزخندی زد و گفت:
"قانونای من محدود به بچه هاس..اگه انتقامی باشه تو تقاصش رو پس میدی نه یه بچه بیگناه"
حال و هوای جونگ کوک هم خوب به نظر نمیرسید.
یادآوری آن که بهترین دوستش، کسی که سال های زیادی را کنار او سپری کرده و اعتماد فراوانی به او داشت این گونه از پشت به او خنجر زده و فرزندش را کشته بود او را به جنون میرساند.
"ردی ازشون پیدا کردی؟"
جونگ کوک رو به یونگی خسته پرسید و جواب مرد تنها سر تکان داد بی حوصله ای بود.
جونگ کوک آهی کشید و زیر چشمی به پسر امگایی که با بیخیالی به دیوار خیره شده بود نگاه کرد.
"نگاهت رو از روم بردار جئون تا چشمات رو از کاسه در نیاوردم"
به نحوی انگار جایشان تغییر کرده بود. و حال او به مانند تهیونگ دو سال پیشی بود که با ذوق و شوق در انتظار ذره ای توجه ازجانب جفتش میماند.تهیونگ چهره خشمگینش را به سوی او برگرداند.
"کر هم شدی جئون؟میگم اون نگاه احمقانه ات رو از روم بردار"
به محض اتمام فریادش جیهوپ را صورتی زخمی وارد سالن شد.
"پدرت ویلا یا خونه دیگه ای نداره؟"
جونگ کوک با تمسخر قهقهه ای سرداد و گفت:
"واقعا اینقدر ابلهید یا من رو گیر آوردید؟فکر کردید اون پیرمرد میره یه جا میمونه تا تو پیداش کنی؟حتی همین الانم ممکنه وسط دریا باشه یا شایدم با جت شخصیش داره میره امریکا"
جیهوپ دندان قروچه ای کرد و گفت:
"لعنت به من که گیر زالویی مثل پدرت افتادم"
جونگ کوک تکخندی زد و گفت:
"من از خون اون کثا.."
تهیونگ با نیشخند حرف های او را پایان بخشید.
"خون خونه جئون..خون کثافت جئون توی رگات بیداد میکنه..همون طور که خیانت و دورویی تو وجودت بیداد میکنه"
جونگ کوک عصبی دسته مبل سلطنتی را در مشت فشرد.
"جئون تهیونگ..تیکه انداختنت این وسط هیچ کمکی به پیدا شدن اون بچه نمیکنه"
تهیونگ زبانی بر لبانش کشید و گفت:
"فامیلیم رو اشتباه گفتی جئون..من لی تهیونگ..نامزد فعلی لی جانگهه.."
قلب جونگ کوک از حرکت ایستاد. امگایش نامزد کرده بود. مردمک های لرزان و دودو زنش روی خون مردگی کمرنگ گردنش نشست که تا به حال متوجه آن نشده بود.
تهیونگ پوزخندی زد و گفت:
"سزای خیانتکار همینه مگه نه؟مگه نه سگ کثیف؟"
به شدت موهای او را کشید و سرش را عقب برد. روی لبانش زمزمه کرد:
"خون کثیف جئون حالمو بهم میزنه خیانتکار..بوی خیانتت هنوزم توی بینیم میپیچه و باعث میشه بخوام تیکه تیکه ات کنم..پس دور و ور من نپلک"
و سالن را ترک کرد. حال چهار مرد در سکوت به سیاهی روزگارشان می اندیشند .و در آخر کدام افکار برنده میان بودند؟
___
اهم..نایت صحبت میکنه..غیبت طولانیم رو ببخشید ولی واقعا نیاز به تجدید قوا داشتم.
ممنون که منتظرش موندید. ووت و کامنت فراموش نشه دوست دارم
STAI LEGGENDO
vicious
Fantasy[تکمیل شده]کیم تهیونگ دانشجوی ترم اولی حقوق از روی کنجکاوی برای تماشای دادگاه جئون جونگ کوک که بهش اتهام قاچاق مواد زده شده میره و اونجا با یه حقیقت شاید ترسناک رو به رو میشه. جئون جونگ کوک جفتش بود! ___ _مامان متاسفم اما من عاشق یه خلافکار شدم. __ ...