drunkenness

371 72 151
                                    

تمام خشمش رو به روی در اتاق پسر خالی کرد و با باز شدن سریع در به داخل هجوم برد و پسری که به دنبال خودش کشیده بود رو به داخل پرت کرد...

پسر مست تلو تلو خوران سعی در حفظ تعادلش داشت ولی با حساب تعداد لیوان های پر از آبجو و جام های مشروبی که حین بازی بالا داده بود، این کار، سخت ترین چالش زندگیش محسوب میشد...
پس بدون اینکه توان کنترل پاهاش رو داشته باشد، اول به میز کنار تخت برخوردی سخت کرد و با دردی که از کمرش رد شد، به روی زمین افتاد...

_ آخخخخ...

صدای آهسته ی دردمندش بلند شد و پسر خشمگینی که با قصد بستن در ازش دور شده بود، با شنیدنش به سمتش برگشت:

+ چی شد؟؟؟

جین سرش رو به تخت تکیه داد و با گرفتن از کمرش پلکهاش رو محکم به روی هم فشرد که حضور کسی رو نزدیک به خودش احساس کرد...

چشمهاش رو باز کرد و باصورت خشمگینی که حالا نگرانیی عمیقی رو داخلش میشد دید مواجه شد...

تهیونگ به بالای سرش اومده بود و در حالیکه کنارش مینشست دوباره پرسید:

+ چی شد بیوتی؟؟؟

نگرانش بود و جین با حس دستهاش که به روی پهلوهاش می لغزیدند، بین درد لبخندی زد... یکی از دستهای رگ داری که عاشقش بود، موهای ریخته روی صورتش رو کنار زدند و چشمهای کاملا نگران به چهره اش خیره شدند:

+ بیوتی... جایی خوردی؟؟؟

بی نهایت این چهره ی سبزگون رو میپرستید و مستی عقلش رو کاملا به نابودی کشونده بود...

دستی که به کمرش گرفته بود بالا آورد و کنار گونه ی برجسته ی پسر مقابلش گذاشت و با صدایی آهسته زمزمه کرد:

_ تهیونگ شی...

+ جانم... جانم بیوتی... کجات ...

حرفش رو نیمه رها کرد و جین برای کم کردن نگرانیش بلاخره جواب سوالش رو داد:

_ خوردم به میز...

با دست به میز کنار تخت و کمرش اشاره ای کرد و رئیس گنگ کیم با بردن دستی به پشت کمرش، شروع به نوازشش کرد:

+ حواسم نبود...

دستی به زیر زانوهای خم شده اش نشست و لحظه ای بعد سوار بر روی دستهای تهیونگ، به روی تخت رسید... پشت سرش به آهستگی به روی بالش نرمش گذاشته شد و مرد موردعلاقه اش کنارش نشست:

+ حواسم نبود بیوتی... تو امشب دیوونه م‌ کردی...

دستش نوازش وار به روی صورتش کشیده شد و به ادامه ی صحبتش گوش داد:

+ میخواستی چیکار کنی؟؟؟ چرا انقد مست کردی؟؟

چرا اینکار رو کرده بود؟؟؟

Red FlagWhere stories live. Discover now