به برگه های داخل دستش نگاهی انداخت و ناامیدانه جام کنارش رو برداشت و یک نفس نوشید:
× جین شی... نوبت توعه.
صدای مردی که با چند صندلی اختلاف بر سر میز مشترکی با جین نشسته بود، بلند شد و جین نفس حبس شده اش رو بیرون داد:
_ بذار فکر کنم چجوری شکستتون بدم که دردش براتون کمتر باشه.
با پوزخندی کنار لبش گفت و دوباره به کارتهای مقابلش نگاهی انداخت... هیچ شانسی برای برد داخل اون برگه های لعنتی وجود نداشت و جین تنها امید به فریب دادن شخص مقابلش بست...
چند دسته از حلقه های مرتب مقابلش رو به جلو هولی کوچک داد و دستی به موهای بلند شده اش کشید:
_ میخوام شرط رو بالا ببرم.
مرد رو به رو از جسارت پسرک نشسته سر میز، ابرویی بالا انداخت و پرسید:
× مطمعنی جین شی؟؟؟ فکر نمیکنم شانس زیادی داشته باشی.
نیشخندی زد و نگاهش رو به مرد دوخت:
_ ترسیدی؟؟
صدای خنده ی بلند جانگکوک رو شنید و رئیس گروه جئون دست برده و تمام حلقه های مقابلش رو به وسط میز فرستاد... نگاهی مطمعن به جین انداخت و همزمان با انداختن برگه به روی میز نیشخندی زد:
× اینم از این...
برقی داخل چشمهاش درخشیدند و جین با چرخیدن دستی که سر میز بود، نگران باز کارتهای دستش رو از نظر گذروند...
همچین بدشانسیی امکان نداشت اتفاق بیوفته و پسر موقهوه ای، با نسبت دادن بازی خوب دوره ی قبلش به مستی، جام دیگری از روی سینیی که بین مجلس میچرخید، برداشت و باز یک نفس سر کشید:
_ شرط رو بازم زیاد میکنم...
این بار تمام حلقه های مقابلش رو وسط گذاشت و با این کار، فرض ضعیفی برگه های دستش رو محال نشون داد... با ایستادن کسی کنارش، برای برداشتن شات بعدی، برگشت و چشمهاش پسر موطلایی رو دید که دستی به شونه اش میکشید:
÷ اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_ برو کنار...
آهسته گفت و سرش رو با اطمینان بالا برد و با دیدن چشمهای تیز مرد مقابل، نفسی درون سینه اش گیر کرد...
اون جئون لعنتی زرنگ تر از این حرف ها بود و صدای بلندش از این موضوع مطمعن ترش کرد:
× بی صبرانه منتظرم تا به جایی که قبلا بودیم، برسیم.
چشمکی زد و با انداخته شدن کارتی به وسط میز، بلافاصله ساعت الماس نشانش رو از دست خارج کرد و به سمت جین بالا برد:
× نوبت من بشه اینو میذارم وسط... تو آماده ای برای گذاشتن چیزی که دفعه پیش گذاشتی؟؟؟
دست چرخیده بود و جانگکوک با انداختن ساعت به روی انبوه حلقه های رنگارنگ، دستی به اطراف باز کرد:
YOU ARE READING
Red Flag
Fanfiction_ بقیه هرچی میخوان میتونند صدام بزنند... سنگدل، بی رحم، هوسران... ولی حتی منم خط قرمزایی دارم و همون خط قرمز لعنتی، اجازه نمیده برای داشتنش تلاش کنم... میتونم دوست داشته باشمش... ولی نمیتونم داشته باشمش... یه تهجین استوری دیگه😉❤️