BoyFriend

397 72 196
                                    

به برگه های داخل دستش نگاهی انداخت و ناامیدانه جام کنارش رو برداشت و یک نفس نوشید:

× جین شی... نوبت توعه.

صدای مردی که با چند صندلی اختلاف بر سر میز مشترکی با جین نشسته بود، بلند شد و جین نفس حبس شده اش رو بیرون داد:

_ بذار فکر کنم چجوری شکستتون بدم که دردش براتون کمتر باشه.

با پوزخندی کنار لبش گفت و دوباره به کارتهای مقابلش نگاهی انداخت... هیچ شانسی برای برد داخل اون برگه های لعنتی وجود نداشت و جین تنها امید به فریب دادن شخص مقابلش بست...

چند دسته از حلقه های مرتب مقابلش رو به جلو هولی کوچک داد و دستی به موهای بلند شده اش کشید:

_ میخوام شرط رو بالا ببرم.

مرد رو به رو از جسارت پسرک نشسته سر میز، ابرویی بالا انداخت و پرسید:

× مطمعنی جین شی؟؟؟ فکر نمیکنم شانس زیادی داشته باشی.

نیشخندی زد و نگاهش رو به مرد دوخت:

_ ترسیدی؟؟

صدای خنده ی بلند جانگکوک رو شنید و رئیس گروه جئون دست برده و تمام حلقه های مقابلش رو به وسط میز فرستاد... نگاهی مطمعن به جین انداخت و همزمان با انداختن برگه به روی میز نیشخندی زد:

× اینم از این...

برقی داخل چشمهاش درخشیدند و جین با چرخیدن دستی که سر میز بود، نگران باز کارتهای دستش رو از نظر گذروند...

همچین بدشانسیی امکان نداشت اتفاق بیوفته و پسر موقهوه ای، با نسبت دادن بازی خوب دوره ی قبلش به مستی، جام دیگری از روی سینیی که بین مجلس میچرخید، برداشت و باز یک نفس سر کشید:

_ شرط رو بازم زیاد میکنم...

این بار تمام حلقه های مقابلش رو وسط گذاشت و با این کار، فرض ضعیفی برگه های دستش رو محال نشون داد... با ایستادن کسی کنارش، برای برداشتن شات بعدی، برگشت و چشمهاش پسر موطلایی رو دید که دستی به شونه اش میکشید:

÷ اینجا چیکار میکنی؟؟؟

_ برو کنار...

آهسته گفت و سرش رو با اطمینان بالا برد و با دیدن چشمهای تیز مرد مقابل، نفسی درون سینه اش گیر کرد...

اون جئون لعنتی زرنگ تر از این حرف ها بود و صدای بلندش از این موضوع مطمعن ترش کرد:

× بی صبرانه منتظرم تا به جایی که قبلا بودیم، برسیم.

چشمکی زد و با انداخته شدن کارتی به وسط میز، بلافاصله ساعت الماس نشانش رو از دست خارج کرد و به سمت جین بالا برد:

× نوبت من بشه اینو میذارم وسط... تو آماده ای برای گذاشتن چیزی که دفعه پیش گذاشتی؟؟؟

دست چرخیده بود و جانگکوک با انداختن ساعت به روی انبوه حلقه های رنگارنگ، دستی به اطراف باز کرد:

Red FlagWhere stories live. Discover now