Flash

406 74 174
                                    

+ حالت بهتره بیوتی؟؟؟

صدایی داخل گوشش پیچید ولی بی توجه و بدون برداشتن نگاه از لپتاب مقابلش، جواب داد:

_ خوبم... هیون اون فلش رو بده...

کابلی که وصل به لپتاب بود رو کند و با گذاشتنش به روی پاهاش، به پشتی مبل تکیه داد که صدای قبلی رو دوباره شنید:

+ یکم استراحت نمیکنی؟؟

بازهم بدون انداختن نگاه به صاحب صدا، تنها لب زد:

_ نه... هیون... فلش...

آخر حرفش رو بلندتر گفت و تهیونگ با نشستن کنارش به پسری که رو به رو با سیستمی مشغول بود، تشر زد:

+ هیون... فلش...

با شنیدن صدای رئیسش، ترسیده و با عجله بلند شد و فلش رو از روی میز برداشت و به سمت جین پرتاب کرد... بی توجه به اطراف، سرش پایین و مشغول به کار بود و با برخورد فلش به سرش، تنها کمی جا به جا شد و فلش افتاده روی مبل رو برداشت که دستی صورتش رو به سمتی چرخوند:

+ ببینمت... چیزیت که نشد...

کلافه دست زیر صورتش رو پس زد و به ادامه ی کارش مشغول شد و فقط به شنیدن صدای رئیسش‌ اکتفا کرد:

+ اگه همین الان ازش عذرخواهی نکنی، مجبوری امشب شیفت وایستی...

با تکون انگشت رو به هیون گفت و پسر نگران، دستپاچه سری تکون داد:

× ببخشید جین...

باز توجهی نکرد و پسر کنارش، با گذاشتن دستی به زیر چونه، به کار همیشگیش یعنی تماشای جین در حال کار مشغول شد...

جوری که هنگام بالا و پایین کردن کدهای روی صفحه ی لپتاب جدی میشد و بی توجه به همه ی اتفاقات اطرافش، دستها و چشمهای مصممش فقط به روی صفحه کیبورد میچرخیدند برای همه ی افراد داخل ساختمان بزرگ تعجب برانگیز بود و جین پشت لپتاب، با جینی که میشناختند، صدوهشتاد درجه فرق میکرد.

بلاخره سرش رو بالا آورد و با کندن فلشی که به پورت وصل شده بود، بلند شد:

_ یونگی کجاست؟؟؟

حرفش مخاطب مشخصی نداشت و تهیونگ نشسته در حالیکه به پسری اشاره میکرد، جوابش رو داد:

+ ری پاشو وسایل جین رو ببر اتاقش... یونگی تو اتاقشه ولی به نظرم بهتره الان نری...

لبخندی مشکوک آخر حرفش اضافه کرد و جین فلش داخل دستش رو نشون داد:

_ باید همین الان دستش برسونم.

و با نگاه به پسر کناری که بلند شده و آماده همراهی بود، به سمت راهروی اتاق ها حرکت کرد..‌.

به اتاق سوم رسید و تقه ای به در زد...
لحظه ای گذشت و اخم هاش به خاطر باز نشدن در، داخل هم رفتند که تهیونگ از پشت سر نزدیک شده و چند ضربه ی بلند به در زد و لحظه ای بعد، یونگیی در رو باز کرد که تنها لباس زیر آبی رنگی به تن داشت... در رو چفت گرفته و با اخم پرسید:

Red FlagWhere stories live. Discover now