Leave

295 71 205
                                    

به در اتاق تکیه داد و پسری که همچنان سرش رو داخل تلفن همراهش فرو برده بود، از نظر گذراند:

+ نمیای پایین؟

بعد از لحظه ای سکوت بلاخره پرسید و جین بدون بالا آوردن سرش پاسخ داد:

ـ نه ممنون.

+ ولی بچه‌ها به خاطر اومدنت جشن گرفتن.

ـ ممنون... زیاد موندنی نیستم.

باز جوابش رو به شکل قبل داد و تهیونگ با دست بردن به داخل موهای مواج سیاهش، کلافه بهمشون ریخت:

+ کجا میخوای بری؟

ـ بابام و بابای جیمین دارن کارامو درست میکنند که برگردم خونه.

+ کدوم خونه؟ همونجایی که یه عده منتظرن تا خلاصت کنند؟؟

تهیونگ این بار با عصبانیتی مشهود گفت و قدمی به داخل اتاق گذاشت. پسر مو قهوه ای مقابل بلاخره سرش رو بالا آورد و نگاهش رو به چشمهای خسته ای که هنوز هم نفوذ داخلش دیوانه کننده بود، داد:

ـ به هر حال... اینجا موندنی نیستم.

+ بچه بازی درنیار جین... رفتن به اون خونه خطرناکه... هرلحظه ممک...

اجازه ی ادامه دادن حرفش رو نداد و بین صحبتش چشمی داخل حدقه چرخاند و پرسید:

ـ یوهان کجاست؟ از وقتی اومدم ندیدمش.

به هدف زده بود و نگاه عصبی مرد مقابلش کم کم رنگ شرم زدگی گرفت... سکوت دوباره برقرار شده بود و بعد از مکثی کوتاه، تهیونگ با فشار زبان به قسمت داخلی دهانش، به حرف آمد:

+ برگشت چین.

ـ برگشت؟؟ چرا؟؟

جین با تعجبی اغراق آمیز پرسید و تهیونگ دستهایش رو داخل جیب های شلوار جین مشکی رنگش پنهان کرد:

+ چیزی که دنبالش بود رو اینجا پیدا نمیکرد.

پوزخندی روی لب های جین نشست و لب پایینش رو طبق عادت گازی گرفت:

ـ پیدا نمیکرد؟

رئیس گروه کیم لبها رو جمع کرده و نگاهش رو به پایین انداخت... یکی از دست هاش رو از جیب بیرون آورد و موهای جلوی سرش رو بهم ریخت:

+ باهاش بد کردم جین... با تو بد کردم... انتخابش کردم چون شبیه تو بود... تمام سعیمو کردم عاشقش بشم چون شبیه تو بود... اما حتی این شباهتم باعث نشد یه لحظه از فکرت جدا شم... پس بازیش دادم تا تو رو از خودم دور کنم... ولی...

نگاهش رو بالا آورد و ادامه داد:

+ وقتی فهمیدم مانعی که بینمون بوده همش یه دروغه، داغون شدم... اونم فهمید دیگه شانسی نداره و ازم خواست بذارم از گروه بره... منم درجا قبول کردم چون...

Red FlagWhere stories live. Discover now