_ تهیونگ کجاست؟؟؟
با عصبانیت در حالیکه وارد اتاق دوستش میشد، پرسید و یونگی با بلند شدن از روی تخت، بدون انداختن نگاهی به سمتش جواب داد:
× چه میدونم... حتما تو اتاقشه...
_ برگه رو بهم بده، خودم براش میبرم...
دستش رو به سمت پسر دراز کرد و یونگی با چرخوندن چشم هاش داخل حدقه ، صندلی مقابل میز کارش رو کنار زد:
× صدبار بهت گفتم... خودم راضیش میکنم، نمیخواد...
_ آره گفتی ولی الان بیشتر از سه هفته ست از رابطه ی من و جانگکوک میگذره و تو هنوز جرئت نکردی ببری بدی که امضاش کنه...
جین با قطع کردن حرف پسر مقابلش گفت و با نگاهی به روی میز، برگه ی تفاهم نامه ی مورد نظرش رو دید... به سمتش حرکت کرد و یونگی با دیدن مسیر جین، به سرعت برگه رو برداشته و پشت سرش برد:
× عجله نکن جین... به وقتش...
_ وقتش برای تو معلوم نیست کی برسه... من اون امضا رو لازم دارم، اونم همین امروز...
راهش رو به سمت پشت سرش کج کرد و دست به سمت برگه ی مورد نظرش برد که دوباره از دستش کشیده و این بار روی هوا گرفته شد:
× تهیونگ هنوز نتونسته با قضیه ی قرار شما دوتا کنار بیاد... بذار یه مدت...
_ سه هفته گذشته یونگی...
بلند داد زد و با ایستادن به سر جاش، ادامه داد:
_ اگه تا الان نتونسته کنار بیاد بعد اینم نمیتونه و جانگکوک... برای امشب تو هتل پارادایس اتاق رزرو کرده...
جمله ی آخرش رو بعد از مکثی کوتاه با صدایی پایین تر ادا کرد و چشمهای یونگی از حرفی که شنیده بود، گرد شدند:
× چی؟؟؟
برگه رو پایین آورد و متعجب از چیزی که لحظاتی پیش، از بین لبهای دوستش بیرون آمده بود، قدمی به جلو گذاشت:
× نکنه امشب...
حرفش کامل نشد و جین در حالیکه پایین لباس سفید رنگش رو داخل مشتش گرفته بود، نگاه از پسر متعجب گرفته و به سمت پنجره ی نیمه باز اتاقش داد:
_ آره...
به هرجا به جز چشمهای باریک یونگی حاضر بود نگاه کند و چشمهاش با تکانهای آهسته ی پرده ی حریری که ناشی از وزش نسیم سرد اون وقت سال بود، حرکت میکرد... یونگی متوجه فرار نگاه پسر شده و با سد کردن مسیر نگاهش، از بازوی برهنه اش گرفت:
× جین... تهیونگ نابود میشه...
_ به اون چه؟؟
هنوز در حال فرار از نگاه پسر بود و با انداختن شونه ای به بالا گفت و یونگی با تکونی به بازوی اسیر شده اش، دوباره تکرار کرد:
YOU ARE READING
Red Flag
Fanfiction_ بقیه هرچی میخوان میتونند صدام بزنند... سنگدل، بی رحم، هوسران... ولی حتی منم خط قرمزایی دارم و همون خط قرمز لعنتی، اجازه نمیده برای داشتنش تلاش کنم... میتونم دوست داشته باشمش... ولی نمیتونم داشته باشمش... یه تهجین استوری دیگه😉❤️