Revelation

283 64 80
                                    

آخرین لقمه ی همبرگر داخل دستانش رو با ولع خورد و بلافاصله انگشتانش رو هم به نوبت مکید:

ـ آهههه خدای من... چیزی نمونده بود از دست برم.

با کشیدن دستی به شکمش گفت و مرد مقابلش که تمام مدت، با لبخندی به لب خیره به سمتش بود، سینی پیتزای جلوی روش رو هول کوچکی داد:

+ اگه میخوای اینم بگیر... من زیاد پپرونی دوست ندارم...

گفت و جین بدون تعارف با برق زدن چشمهاش، سینی پپرونی تازه ی مقابلش رو جلوتر کشید:

ـ واقعا؟؟؟ باشه پس...

در حال کشیدن ظرف گفت و اشاره ای به کاسه ی کوچک سر میز کرد:

ـ پس سیب زمینی بخور.

+ باشه...

لب زد و با برداشتن سیب زمینیی از داخل کاسه ی بزرگ، دوباره به تماشای جینی که بسته ی سس رو به روی اسلایس جدا شده ای میریخت، مشغول شد:

ـ حالا بعد از غذا باید کجا برم؟

جین در حالیکه هنوز مشغول جویدن بود، با دهانی پر پرسید و تهیونگ با خم شدن به روی میز، انگشتی به کنار لبش کشید:

+ اینجا سسی شده...

مقابل چشمان متعجب جین، انگشت رو به داخل دهان برد و ادامه داد:

+ نمیخواستم موقع غذا خوردن در این مورد صحبت کنم ولی هروقت بخوای میتونی برگردی مرکز...

ـ نه فکر نمیکنم، ایده خوبی باشه...

به سرعت سرش رو تکونی داد و بعد از کمی مکث، با زدن فکری به سرش، رو به سمت مرد ناامید شده ی رو به رو برگشت و قبل از گاز زدن لقمه ی بعدی اش، تقریبا لب زد:

ـ شماره ی جدید جیمین رو داری؟؟؟

.

فراری مشکی رنگ با مهارتی باور نکردنی، سپر به سپر فورد هم رنگش ایستاد و در ماشین جلویی باز شد...

پسری کله برفی از ماشین خارج و یک دست در جیب، همونطور که به در تکیه میداد، سیگاری بین لبهاش کشید و روشنش کرد:

÷ اینجا چیکار میکنید؟؟

رو به دو پسری که از ماشین عقب تر خارج میشدند پرسید و جین با دور زدن از سمت سپر پشتی، زودتر جواب داد:

ـ سوال درست اینه، تو اینجا چیکار میکنی؟؟

÷ منتظرم جیمین بیاد بیرون.

پسر کله برفی گفت و با تکان دادن سیگار دستش، قصد خالی کردن گرد فیلترش رو داشت که شی کوچک از دستش کشیده شد:

ـ بهش زنگ بزن تا اینقدر معطل نشی.

جین با گذاشتن سیگار سفید رنگ بین لبهای پرش، پیشنهاد دادو تهیونگ خیره به دود بیرون آمده از بین دو شکوفه ی گیلاس مقابلش، با نفسی که پر از حسرت بیرون میداد، کنارش ایستاد:

Red FlagWhere stories live. Discover now