No Exit | Season 1

316 5 0
                                    

   چیزهایی هست که تو نمیدانی. چیزهایی به غایت آلوده و وحشت‌آلود. چیزهایی فراتر از گستره‌ی فهم و ادراک من و تو از نیک و بد، چیزهایی به غایت بیگانه. "بیگانه" از آن جهت که طبیعت وجودشان هیچ همخوانیِ آسانی با طبیعتِ خیر و شرِ دنیای من و تو ندارد. ترکیبِ ناهمگونِ سکس و قدرت، جایگاه سنّتی ارباب و برده، آزادی به معنای امروزی‌اش، تنبیه، مجازات، و آمیختن تابو و روزمره ... مطمئناً نوشتن از اینجور چیزها اصلاً کار راحتی نیست. با وجود همه‌ی این‌ها امّا، من امروز قصد دارم از همین چیزها حرف بزنم. و بیشتر از آدمیانِ سخت و شروری حرف بزنم که سایه‌ی تاریکی از لعنت و نفرین چند نسل پشت سر اسم و میراثشان پیداست. از ساز و کار یکی از بدنام‌ترین مکانیزم‌های اجتماعی که تاریخ بشر به خودش دیده. و البته، در نهایت، قضاوتش را بگذارم به عهده‌ی خودِ شما. شمایی که قرار است لحظه به لحظه‌ی این کلمات را در قالبِ جمع و جور و منسجمِ یک کتاب زندگی کنید، مطمئناً جایگاه محکمتری از بابت قضاوت کردن برایتان محیاست. چرا که انگار وظیفه‌ی هولناکِ سبک-سنگینِ کردن این قصه‌ها، چیزی نیست که شانه‌های ضعیف من توانِ به دوش کشیدنش را داشته باشند. نه. من اینجایم تا صرفاً روایت کنم. و تمام تلاشم هم در همین راستاست که یک روایتِ عادلانه و راستین از هر دو طرفِ ماجرا به دست آید. حالا این که شما در کدام طرف از چنین تقابلِ سخت و پیچیده‌ای قرار می‌گیرید، در آخر کوچکترین تفاوتی در انگیزه‌ی من ایجاد نخواهد کرد.

واقعیتِ امر این است که در جریانِ نوشتن این قصه‌ها، چالش بزرگتری پیشِ روی من بوده؛ آن هم پاسخ به این سوالِ ساده که "باید از کجا شروع کرد؟". از کدامِ روزِ کدام ماهِ کدامین سال بهتر است شروع کنم، که چیزی یا کسی از قلم نیوفتد؟ در منصفانه‌ترین حالت ممکن می‌توان نوشت که بیست سال نخستِ قرن بیست و یکم، سال‌های ملتهبی برای باند قاچاقچیان و تجّارِ برده‌های جنسی در تهران بود. سلسله وقایعِ ناگواری که منجر به ناپدید شدن چند هزار دختر نوجوان شده بود، چیزی کم از یک تراژدیِ تاریخی نداشت. شکار و تربیتِ چندین هزار دختر، گردش مالی میلیاردی، ارباب‌های نزدیک به قدرت و فروش و نمایشگاه‌های زیرزمینی، این‌ها همه در سایه‌ی خنک و خلوت مملکتی رخ میداد که زیر و بمِ اقتصاد و اجتماعش درگیر بحران بود، و کمتر کسی پیدا می‌شد که وقت و حوصله‌ی محدودش را صرف چنین قصه‌های تراژیکی بکند. هرچند، هیچ جای سرزنش هم نداشت اگر در بحبوحه‌ی ناپایدارِ سیاست و اجتماع، هیچ روزنامه‌نگارِ خبره‌ای توجهش را به یک تئوری توطئه سوق نمیداد. اینکه "همه‌اش زیر سر آقازاده‌های حکومت است"، یا اینکه "دارند دخترهایمان را می‌فروشند"، بیشتر شبیه به تیتر اخبار زرد و عامه‌پسند جلوه می‌کرد، خصوصاً وقتی هیچ رد و مدرکی از این ادعاها وجود نداشته باشد.

با این حال، وقایع تاریک این بیست سال همانقدر جدی و واقعی است که تاریخ جنگ‌ها و انقلاب‌ها جدی و واقعی بوده‌اند. قصه‌ی جاه طلبی دیکتاتوری همچون "سارا چوبینه"، چیزی کم از قصه‌ی جاه‌طلبی هیتلر و استالین ندارد. همه‌ی این فیگورهای تاریخی، در عمل صرفاً دنبال چیزی بوده‌اند که در نظرشان، ارزشِ فدا کردن بسیاری را داشته. فقط با این تفاوت که قصه‌ی سارا چوبینه را کمتر کسی باور خواهد کرد، چرا که انگاری سلول به سلولِ این شخصیت را از یک ویران‌شهرِ آلوده‌ی خیال درآورده‌اند، و هیچکس واقعا نمیتوانسته اینقدر شرور و بی‌رحم بوده باشد.

آنچه در این کتاب نقل می‌شود، مجموعه‌ی نامرتبی است از چندین و چند قصه، یادداشت، نقل قول، خاطرات و وقایعِ مستندی که در ارتباط با این مافیای مخوف رخ داده. ادبیاتِ جنسیِ این کتاب پیش از هر اصل دیگری، شرم و سانسور را کنار گذاشته، و روایتی بی‌پروا ارائه می‌کند. قضاوتِ دیدگاه‌ها به عهده‌ی خواننده است، و نویسنده تا جای ممکن از دخالتِ نظر و احساس شخصی‌اش اجتناب ورزیده.

این شما، و این رمانِ No Exit

"If it is the dirty element that gives pleasure to the act of lust, then the dirtier it is, the more pleasurable it is bound to be."
― Marquis de Sade, The 120 Days of Sodom

No Exit | خروج ممنوعWhere stories live. Discover now