بهش گفته بودم: «تا کِی؟ خودت هم نمیدونی تا کِی قراره زیر این و اون بخوابی؟»
گفته بودم: «تکلیفت رو روشن کن، کیمیا» و این دختر فقط در جواب بغض کرده بود و چشماش پر از اشک میشد. هرچند خودم هم تصورش رو نمیکردم که لختِ لخت بشونمش روی تخت معاینه و ازش همچین چیزهایی بپرسم. این جندهی تازهکار رو درست شش هفتهی پیش سارا چوبینه پیشِ من اورده بود. همون میسترسِ مولتی میلیونری که بخاطر تنبیه و تربیت وحشیانهاش خیلی شهرت داشت. تازه دکتر هم بود. ولی بجای دارو و مراقبت، با درد و سختگیریهای عجیب غریبش درمانت میکرد. فلسفهی مریضی توی کلهاش میچرخید و هرکسی رو که میتونست، به چنگ خودش مینداخت تا اصلاحش کنه. یکجور طرز فکرِ هیتلری. "یکجور" هم البته نه. واقعاً. باید بدونِ هیچ شوخی و اغراقی نوشت که میسترس سارا، در هر مقیاس مدیریت و هدفش، یه دیکتاتورِ کامل و بینقصه. یه موجودِ کاملاً سالم، که هیچ موضوعی براش با ارزش تر از اهداف شخصیِ خودش نیست.سر این ماجرا هم بهم گفته بود: «من توی این چند روزِ آینده یه سفر کاریِ مهم دارم. ولی این دختر باید کنترل بشه. جلوی خرابکاریاشو بگیر، مراقب باش که باز نیوفته دنبال پسرهای دانشگاه؛ و در کل هفته به هفته چِکِش کن. یه چکِ کامل. اگه هم لازمه چیزی بخوره تجویزش با خودت. مشکلی هم ندارم بفرستیش اینور اونور واسه آزمایش. ولی دارو کارِ من نیست. فقط نظر شخصیم اینه که انگاری نیازه یه کم بهش برسی. آخرِ ماه هم منشیام رو میفرستم باهات حساب کنه. فقط رکسانا ... خواهشاً ... چشم از این برندار.»
من فقط یک کلام گفتم: «برای خودته؟»
«نه. ولی چارهی دیگهای هم نداره. روز و شبش دست خودش بود این چند وقت. منتهی دیگه خیلی واضحه که باید مرتب بیاد پیش من. تا روزی صد و هشتادتا اسپنک هم کار کردم باهاش. ولی فعلا باید سکس آنال رو یاد بگیره. باکره هم هست ... حواست باشه.»سارا چوبینه عادتش بود دنبال کِیسهای آسیب پذیر بره. میگشت و میگشت تا بالاخره یه دختر تر و تمیزِ از همهجا بیخبر پیدا میکرد، و وقتی روی یکی زوم میشد، دیگه هیچ راه فراری از چنگ و مصیبتش وجود نداشت. این رو من بارها به وضوح دیده بودم. از هزار و یک روش پیچیده استفاده میکرد تا طرف رو به بیمارستان خودشون بکشه. قانعش میکرد که مریضه. و کیمیا هم بدجوری قانع شده بود.
«ولی آخه ... چطوری؟ ببخشید که اینقدر سوال میپرسم سارا. میخوام بدونم با چی دارم کار میکنم.»
«حق داری. ولی تو که منو میشناسی عزیزم. حدس خودت چیه؟»
«هورمون تراپی کردی باهاش؟»
«نه. مشکلِ ارگاسم داشت. اومد کلینیک. و طبقِ معمولِ همیشه معرفی شد به من.»همین. یک کلام گفت "مشکل ارگاسم" و من باقیاش رو در طول این چند هفته از زبونِ خود کیمیا شنیدم. دختر لاغر معمولیای بود که پستونهای خوشفرمی داشت، و کونی که انگار شب و روز ازش کار کشیده. یه جندهی مصرف شده بود، ولی سارا میگفت "کار داره هنوز".
YOU ARE READING
No Exit | خروج ممنوع
Fantasyبیست سال نخستِ قرن بیست و یکم، سالهای ملتهبی برای باند قاچاقچیان و تجّارِ بردههای جنسی در تهران بود. سلسله وقایعِ ناگواری که منجر به ناپدید شدن چند هزار دختر نوجوان شده بود، چیزی کم از یک تراژدیِ تاریخی نداشت. شکار و تربیتِ چندین هزار دختر، گردش م...