S02.Ep12 | Like A True Lady (Part 2/2)

139 2 0
                                    

از بین همه دخترهایی که شخصاً پرونده‌ی پزشکیشون رو برای کلینیک خانم دکتر چوبینه تهیه کردم، شقایق مانی و پارمیدا خداوردی جزو کثیف‌ترین دخترهایی بودند که لازم بود تربیتشون کنیم. این رو بدونِ هیچ درنگ و تعارفی مدعی میشم. و تازه از همون اوایلِ تشکیل پرونده برای شقایق، از شخص خانم دکتر خواهش کرده بودم که بابت پیشرفت این دختر برام گزارش هفتگی بفرسته. این در حالی بود که بنده به عنوان مشاورِ امور تحصیلیِ مدرسه، خودم رو در جایگاهی میدونستم که از وضعیتِ جنسی شقایق باخبر باشم، و خانم دکتر چوبینه هم با من هم‌نظر بود.

«البته من درست متوجه نمیشم چرا اینقدر واسه کِیس پارمیدا اصرار میکنی.»
«عذر میخوام. جسارته. تصمیمِ نهایی با خودِ شماست ولی ...»
«نه عزیز. نظرت مهمه. فقط قانع نشدم بابتش.»
«عرض کردم خدمتتون ... ارزیابیِ من در این چند سال این بوده که پارمیدا خداوردی تأثیر بدی گذاشته روی شقایق.»
«همین؟»
«خب ... نه.»
«مشکل شخصی داری باهاش؟»
«نه خانوم. اینطوری نیست ...»
«نه خب چه ایرادی داره ... اصن داشته باش. آدم اگر مشکل شخصی پیدا نکنه با این دخترا، چطوری بفهمه ایرادشون چیه؟»
«ازش خوشم نمیاد.»
«خوشت نمیاد، یا مثل شقایق چشمت گرفته میخوای لختش کنی؟»
«نه ... یادتونه دفعه پیش صحبت از فُرم شخصیت و قالبِ زنونه بود؟»
«اوهوم.»
«گفتید واسه آدم شدنشون لازمه با نظارتِ کلینیک سکس کنند.»
«گفتم زیر جنس مذکر گاییده بشن. نه سکس. سکس توش احساس هست. ولی من از لفظ "گایش" استفاده کردم.»
«بله درسته.»
«خب؟ حست اینه که پارمیدا باید گاییده بشه؟ چرا؟»
«عمیقاً حس میکنم باید تنبیهش کنید.»
«باشه امّا دلیل میخواد. حس تو خیلی خوب و قویه. اوکی. درست. من بهت اعتماد دارم. ولی فعلاً بابت شقایق دلایل بهتری داریم که بریم سراغش.»
«یعنی اگر فایلش رو قوی‌تر کنم ...»
«ببین مهری جان، ما باید بتونیم برای اینا پرونده بسازیم. خب؟ هَندِل کردن یکی مثل شقایق با شرایطِ الان خیلی راحت‌تره. همین جلسه دیروز مگه نبود؟ دیدی کمیته‌ی انتخاب منو کچل کرد سر این قضیه که حضور دخترا باید پشتوانه قانونی داشته باشه؟ الان من نزدیک شیش ماهه دارم با اینا چونه میزنم سر کِیس‌های مدرسه شما. اسم پارمیدا رو بیارم ردش میکنن. ولی شقایق ...؟ راحت‌الحلقوم! ارزیابیِ خودت نشون میده اگر همین فردا بریم بیاریمش اینجا، نمیره به چهل نفر بگه. حالا اون یکی چی؟ اون پارمیدایی که تو به من نشون میدی یاغیه. یعنی اگه هنوز پاش به زندانِ زنان و بازداشتگاه نرسیده، نمیتونی به این راحتیا بخوابونیش روی تخت من.»

این صحبت‌ها البته خیلی قبل‌تر از این بود که ما بابت باکره نبودنِ پارمیدا چیزی بدونیم. از اون طرف، دهن لقیِ مادمازل شقایق تا حد زیادی قضیه رو اورژانسی‌تر کرد و نهایتاً خانوم دستور داد تا به بهانه تست بکارت نگهش دارن.

«دستِ شما درد نکنه خانم دکتر.»
«فعلاً تشکر نکن. باید قبل از اینکه ننه باباش بیوفتن دنبالش قضیه رو جمع و جور کنی.»
«چشم. در نظر دارم که بهشون بگ...»
«هرجور صلاح میدونی همون کار رو بکن. جزئیاتِ این قضیه رو ندونم خیلی بهتره.»
«بله. چشم.»
«خدانگهدار.»

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Oct 11 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

No Exit | خروج ممنوعTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang