(توجه به کاور)
عمر من خلاصه میشود در بودن کنار تو!من دو حق انتخاب دارم.یا در دنیای خود میمیرم یا در دنیای تو هنگامی که در آغوش گرمت میباشم ،چشمانم را برای همیشه به روی جهان هستی میبندم.
"کیم تهیونگ"سال 2024 میلادی ، زمان حال
با بلند شدن صدای آلارم فاکی زیر لب گفت ، سرشو از زیر پتو بیرون آورد و گوشی لعنتی رو تو دستش گرفت ، آلارمو قطع کرد و با صدای بم و گرفتش آروم لب زد.
+صبح بخیر بدبختی های تموم نشدنیِ کیم تهیونگ
به محض اینکه بلند شد بره تا دست و صورتشو توی سرویس بشوره در با سرعت نور باز شد و مادرش با جاروی دستهدار جلوی در ظاهر شد و با صدای خیلی بلندی فریاد زد جوری که دیوار خونه ترک برداشت.
-کیم تهیووونگ
تهیونگ با بهت زدگی به جیسو خیره شد.
+جانم اووما؟
-پسر قشنگم ،گورتو گم کن سر میز و صبحانتو کوفت کن که باید بری دانشگاه.
+مادر قشنگم، اگه امون بدی بزار برم بشاشم ،صورتمو بشورم و بعد مسواک زدن به خدمتتون میرسم
با برخورد دمپایی پاشنه دار جیسو به سرش اخی گفت و دستشو نوازش وار روی سرش کشید.
+چرا میزنی مادر من؟
-این بخاطر بیادبیت بود،الانم زود باش برو تو سرویس کارتو بکن مادرقهوه.
چپ چپ به جیسو نگاه کرد ، به سمت سرویس حرکت کرد و زیر لب شروع کرد به غرغر کردن.
وارد سرویس شد و بعد از شستن دست و صورتش راهشو به سمت آشپزخونه کج کرد
+اوما صبحانم کو؟
-کور سگ باید برات عینک بخرم؟رو میزه دیگه اینم سوال داره؟
+بله روی میز رو دارم میبینم، اما جز آب و برنج چیز دیگه ای نمیبینم
-صبحانت همینه وا موندهی گشنه.
تهیونگ میخواست چیزی بگه که با اومدن پدرش توی آشپزخونه پشیمون شد.
_یا حضرت پنج تن ،چرا خونه رو گذاشتین رو سرتون؟
-جین تو بچه رو تربیت کردی یا بچه تو رو تربیت کرد؟
_ها؟
+آپا ،مامان منو با ۲۲ سال سن میزنه.
_خب بزنه.
تهیونگ پوکر به جین خیره شد.
+مثلا آپامی مرد حسابی،کو غی..
با خوردن پس گردنی از طرف پدرش حرفش تو دهنش ماسید
+چرا میزنیی؟
_اینو زدم که بعدا اومات منو نزنه.
چشمکی به تهیونگ زد و از آشپزخونه جیم زد.
خواست از آشپزخونه بزنه بیرون که با صدای مادرش منصرف شد.
-کتک بیشتر میخوای فرزندم یا صبحانتو میخوری،
+نه کتک چرا،تا تهش میخورم.
لبخند زورکی زد و مشغول خوردن شد
-آفرین تهیونگِ مامانی
+اوما،یه لطفی بکن و روزی که دوست دخترمو برای معرفی پیشت آوردم این القاب رو جلوش بهم نگو که تموم ابهت پسرت به فنا میره
-تو دوست دختر داری حماال؟
از اونجایی که فرصت نشد با جیسو راجب این قضیه حرف بزنه سریع از آشپزخونه فرار کرد و به سمت اتاقش حرکت کرد،در اتاقو بست و از همونجا فریاد زد
+بعدا برات توضیح میدم ننه جیسوو
جیسو هم متقابل فریاد زد
-سگ توله بعدا به حسابت میرسم.
بخاطر حرف های مادرش ریز خندید و به سمت کمد لباساش قدم برداشت و مشغول پوشیدن لباسای مارکش شد.
تیپ دخترکش و حتی پسرکش تهیونگ تو این لباسا خلاصه میشد.(استایل توی کاور)
بعد از پوشیدن لباساش کولشو برداشت و از اتاق بیرون اومد، به سمت در رفت و مشغول پوشیدن کفشاش شد
+اوما آپا، من رفتم خدافظ.
جین و جیسو همزمان باهم از تهیونگ خداحافظی کردن.
از خونه بیرون زد و سوار هیوندا سوناتایی که والدینش برای تولدش خریدن شد و به سمت دانشگاه ملی سئول روانه شد
YOU ARE READING
𝗧𝗜𝗠𝗘 𝗧𝗥𝗔𝗩𝗘𝗟 •𝟭𝟵𝟲𝟬•
Fanfictionخلاصه " سفر در زمان ۱۹۶۰ " : هنگامی که دانشمندان و مخترعان در تلاشاند که وسیلهای را ابداع کنند تا با آن به گذشته یا آینده سفر کنند،نوزادی با موهبت سفر در زمان متولد میشود. ═════════ ═════════ بخشی از فیک: +لعنت بهت جئ...