*توجه به کاور برای تصور بهتر*
.
جونگ ایل که تموم مکالمه رو شنیده بود پوزخندی زد.
+مثل اینکه فردی که میخوام رو پیدا کردم.═══════════ ═══════════
زمانی که فکر میکنید به تمام خواسته های خود رسیدهاید،وارد منجلابی خطرناک میشوید که راه خروج از آن ،از گذراندن هفت خان رستم سختتر است.
منجلابی که تو در آن گیر افتادی،تعیین کنندهی یک عمر زندگی میباشد.
تو تنها دو حق انتخاب داری تا به رهایی نزدیک شوی.
"به کسی که لایق عشق است،عشق بورز و عاشقش شو، یا دیگری به تو عشق بورزد و عاشقت شود!"زندگی انسان ها موقعی که به دنیا میآیند آغاز نمیشود،بلکه با ورود عشق واقعی،از میان هشت میلیارد آدمِ روی کرهی خاکی آغاز میشود.
.
.
.
بعد از چند دقیقه رانندگی پر سرعت و خطرناک میان جاده های ناهموار سئول،به مقصد مورد نظر خود رسید و از ماشین پیاده شد.
بخاطر بسته بودن در مسافرخونه،لگد محکمی به اون زد و با شکستنش وارد خونه شد.خونهای که مولکول های گرد و غبار در هوا دیده میشد.
با دیدن تهیونگ که پخش بر زمین شده بود با شتاب به سمتش قدم برداشت.
سیلیای به صورت تهیونگ زد و با دیدن اینکه نفس میکشه نفس آسودهای کشید.
جیمین که متوجه سخت نفس کشیدن تهیونگ شده بود،با سرعت به سوی تلفن مسافرخونه حرکت کرد و با شمارهی مطب پزشک شخصیش تماس گرفت.
جیمین که گیج شده بود و نمیدونست چه کاری باید انجام بده ،فقط نبض تهیونگ رو چک میکرد تا از وضعیت ضربان قلبش مطلع بشه.
بعد از چند دقیقه،جیمین شاهد ورود پزشکش به داخل مسافرخونه شد.
مرد جوان به سوی فردی که روی زمین پهن شده بود و برای مقداری اکسیژن برای تنفس میگشت قدم برداشت و مقابلش زانو زد.+چه اتفاقی افتاده جیمین شی؟ایشون کی هستن؟؟
_یونگی شی خودمم نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما ممنون میشم دوستمو درمان کنی.
یونگی که فهمیده بود مرد درشت هیکلی که روی زمین درازکش بود دوست جیمین بود سری تکون داد.از جیمین خواست به کمکش بیاد تا با برانکارد ،تهیونگ رو به سمت مبل هدایت کنه.
جعبه کمک های اولیه رو باز کرد و با گوشی پزشکی مشغول چک کردن علائم حیاتی تهیونگ شد.
به محض اینکه مشکل فرد مو پر کلاغی رو به روشو فهمید سرمی بهش وصل کرد و با تزریق آرام بخش، سعی کرد حالت اضطراب و ترس فرد مقابلش رو کمتر و عادی کنه.
بعد از تموم شدن کارش،وسایلش رو جمع کرد و رو به جیمین لب باز کرد:
+علائم حیاتیش فعلا خوبه.جایی برای نگرانی نیست،بیمار دچار پنیک اتک شده. این نوع بیماری چندین ساله که رایج شده و خطری فیزیکی برای بیمار ایجاد نمیکنه،فقط روح و روان آدم رو درگیر میکنه.جیمین که متوجه بیماری تهیونگ شده بود آهایی زیر لب گفت
+بعد از اینکه بیدار شد حتما بهش کلونازپام رو با یه لیوان آب بده.
_ممنون یونگی شی
+خواهش میکنم،در ضمن با یونگی راحتترم
بعد از زدن لبخند لثهای و چشمکی به جیمین،خونه رو ترک کرد و جیمین رو متحیر و سرگردان رها کرد.
جیمین با به یاد آوردن اینکه موضوعی رو باید به جونگکوک میگفت،به سمت تلفن مسافرخونه خیز برداشت و با شمارهی جونگکوک تماس گرفت.
بعداز چند بوق متعدد،صدای بمی از پشت گوشی بلند شد.
+الو؟؟
جیمین لبخندی زد و جواب داد:
_سلام جونگکوک،جیمینم.
جونگکوک با فهمیدن اینکه شریک و بهترین دوستش پشت خطه لبخند محوی زد و ریلکس کرد تا جوابش رو بده.
+هی دود،چه خبر یادی از ما کردی.
جیمین تک خندهای زد و پاسخ داد:
_همین که بهت زنگ زدم خودش کلیه پسر
جونگکوک پوفی کشید و گفت:
+خب چیکارم داشتی مرد؟
جیمین سرشو خاروند و سعی کرد شمرده به شمرده قضیه رو به جونگکوک توضیح بده.
_آ..ببین محمولهای که پدرت سفارش داده تا یه هفته دیگه میرسه و طبق معمول باید بریم ماموریت.حقیقتا پدرت گفته به یه فرد دیگه برای کمک به ما نیاز داره و در حال انتخاب اون فرده.
جونگکوک اخم ریزی کرد و با صدای محکمی جواب داد:
+چه جالب.به پدرم بگو یه فرد کم حرف و کسی که تو دست و پا نباشه رو انتخاب کنه.ولی لعنتی کاش یه زن رو انتخاب کنه.
جیمین بخاطر جملهی آخر جونگکوک زد زیر خنده و با طعنه به جونگکوک جواب داد:
_هی رفیق،تا جایی که از آقای کیم شناخت دارم مطمئنم یه فرد غول پیکر با یک کیلو ریش و پشم و دو متر قد رو برای همراهی با ما انتخاب میکنه.
جونگکوک بخاطر این حرف جیمین دپرس شد و گفت:
اگه اینی که تو میگی باشه هم خودمو میکشم هم تو رو.
جیمین با فهمیدن اینکه تهیونگ بیدار شده و مبهم به همهچی نگاه میکنه یادش اومد یه چیز مهم دیگهای رو به جونگکوک بگه.
_هی،میتونی بیای به آدرسی که بهت میگم؟
+آره،ولی کجا؟
جیمین نفس عمیقی کشید و بلافاصله جواب داد:
_یه مسافرخونه درب و داغون.
جونگکوک با لحنی متعجب به جیمین پاسخ داد:
+چرا؟؟
_رفیق جدیدم برات فاحشه پیدا کرده و مایله بهت نشون بده
جونگکوک پوزخندی زد و گفت:
+جدی میفرمایید؟چون بحث سر فاحشس به سرعت نور میام اونجا. گیو می دِ اَدرس مِن.
_.....(مثلا آدرس)بعد از تموم شدن حرفش تلفن رو قطع کرد و به سمت تهیونگ قدم برداشت.قرص و به همراه یک لیوان آب به تهیونگ داد و تهیونگ که انگار از کربلا برگشته بود کل لیوان آب رو یک نفس رفت بالا.
+جیمین عم..چیز یعنی جونگکوک شی پشت خط بود؟
جیمین با لبخند ملایمی که بر لب داشت جواب داد:
_آره و اینکه قراره برای دیدن فاحشه و معامله با تو بیاد اینجا.چون شرایطت خوب نبود گفتم بیاد اینجا.تهیونگ که متعجب شده بود لبخند هیستریکی زد و گفت:
+واقعا انتظار داری جلوی یه اشرافی با این استایل و وضعیتی که شبیه معتاداس ظاهر شم؟؟
جیمین که از قبل این لحظه رو پیش بینی کرده بود با دادن کت و شلوار و پیراهن ستی که از اتاقک تهیونگ آورده بود دهن تهیونگ رو بست.
تهیونگ با گرفتن لباسها فاکی به جیمین نشون داد و جیمین با خنده جوابش رو داد.به سمت اتاقکش قدم برداشت و با پوشیدن شلوار و پیراهن به خودش توی آیینه نگاه کرد.لعنتی عضلههاش از روی پیراهن مشخص بود و خیلی جذابش میکرد.از پوشیدن کت منصرف شد و با زدن ادکلن تلخی به گردن و پیراهنش که از زمان حال با خودش آورده بود نیشخندی زد.با استفاده از شونه به موهاش فرم داد، بعد از تموم شد کارش از اتاقک بیرون اومد و به سمت مرکز مسافرخونه حرکت کرد.
جیمین با دیدن تهیونگ توی این لباس لعنتی سوتی کشید.این لباس انگار واقعا برای تهیونگ ساخته شده بود.
+تهیونگ شرط میبندم از در بری بیرون همهی دخترا دنبالت راه میافتن.
تهیونگ پوزخندی زد و گفت:
_فاقد اندکی اهمیت
+الحق که رفیق خودمی مرد
تهیونگ دستش رو روی شونه جیمین انداخت و گفت:
_مشتاق بیشتر شناختنتم مستر پارک.جیمین خواست لباشو برای تحسین کردن پسر باز کنه اما بخاطر ورود شخصی شخیص و متشخص،از حرف زدن منصرف شد.
تهیونگ به محض دیدن فردی عضلهای و تقریبا هم قد خودش کنار چارچوب در شکستهی مسافرخونه خشکش زد.مو پر کلاغی اولین بار بود که عمویناتنیش رو میدید و این باعث شده بود پوزخندی بر لبش نقش ببنده و با نگاهی خمار بهش خیره بشه.صدای بم جونگکوک باعث پوزخند بیشتر تهیونگ شده بود.
+سلام به همه.
کیم(جئون) با دیدن چهرهی فرد رو به روش که با پوزخند خاصی بهش خیره شده بود،نیشخندی زد و رو به تهیونگ لب باز کرد.+پس تو همونی هستی که برام فاحشه جور کردی موسیو؟
.
.
.
.
New Charcter
مین یونگی
25 ساله
پدر و مادرشو تو بچگی از دست داده و تنها زندگی میکنه
پزشک شخصی پارک جیمین و کیم جونگکوک
.
.
درود به همه،آیزاک هستم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه و جونگکوک هم بعد هفت پارت وارد داستان شد.فکر کنم متوجه شخص جدید توی فیک شده باشین درسته؟؟؟
YOU ARE READING
𝗧𝗜𝗠𝗘 𝗧𝗥𝗔𝗩𝗘𝗟 •𝟭𝟵𝟲𝟬•
Fanfictionخلاصه " سفر در زمان ۱۹۶۰ " : هنگامی که دانشمندان و مخترعان در تلاشاند که وسیلهای را ابداع کنند تا با آن به گذشته یا آینده سفر کنند،نوزادی با موهبت سفر در زمان متولد میشود. ═════════ ═════════ بخشی از فیک: +لعنت بهت جئ...