part 3 : I'm in 1960

160 50 28
                                    

(توجه به کاور)

+سفر در زمان برای سومین بار، با آغاز نیمه شب انجام میشه،کیم جی کی منتظرم باش.

تهیونگ خبری نداشت که یه فرد درحال شنیدن و دیدن تمام این اتفاقاته!!

ساعت هفت بعد از ظهر رو نشون میداد و تهیونگ نیمه شب راس ساعت دوازده راهی سال ۱۹۶۰ میشد.
از روی تخت بلند شد و کولشو با لباس های زیادی پر کرد.اون نمیدونست که قراره کجا زندگی کنه پس برای همین وسایل زیادی رو گرفت که اگه شبا مجبور شد تو پارک یا پیاده رو بخوابه پتو با خودش داشته باشه.
زیر لب با خودش زمزمه کرد
+عموی ناتنیم؟همم جالبه
عکس رو از توی جیبش درآورد و به اون نوزاد توی عکس خیره شد.چشمای اون نوزاد از همه‌ی جهان هستی زیباتر و براق تر بود.کیم تهیونگ محصور شده بود،محصور عموی ناتنیش.
کیم جونگکوک یه جادوی دست نیافتنی برای کیم تهیونگ بود.
لبخندی از روی شیرین بودن اون کودک زد و آروم لب زد.
+کاش میتونستم جزویی از خانوادت توی اون زمان باشم.
پوزخندی زد ،از اتاق بیرون رفت و کنار جین و جیسو نشست و سعی کرد باقیمونده زمانشو با خانوادش سپری کنه،اون نمیدونست قراره چه اتفاقی بیوفته و چه روابطی رو تغییر بده،برای همین سعی کرد برای خودش و خانوادش،بهترین شب رو بسازه.
+اوما آپا،ببخشید که اذیتتون کردم..
جیسو و جین لبخندی زدن و پسرشونو در آغوش گرفتن
-عزیزک مادر تو هیچوقت اذیتم نکردی.من به تو افتخار میکنم
جین تک خنده ای زد
_پسرک من دیگه بزرگ شده مگه نه؟
تهیونگ هم متقابلا تک خنده ای زد و در جواب سوال پدرش پاسخ داد
+بله آپا ،این پسرک خیلی بزرگ شده،من از اعماق قلبم دوستتون دارم و بهترینا رو براتون آرزو میکنم.امیدوارم وقتی برگشتم ازم استقبال کنین
جیسو لبخند گرمی زد و گفت
-حتما عزیزک مادر
_تو این هفت روز خیلی مراقب خودت باش،آدمای بد همیشه کمین کردن و حتی میتونن تعقیبت کنن
+چشم پدر
به سمت اتاقش حرکت کرد ،وارد حمومش شد و تصمیم گرفت دوشی قبل از رفتن بگیره

سال 2024, ساعت 11:58 شب
(استایل کاور)تهیونگ با لباسای تر و تمیز و کلاسیکی که پوشید به به سمت پدر و مادرش رفت و اونها رو در آغوش گرفت و با بوسه ای بر گونه اونها ازشون جدا شد،لبخندی زد و لباشو برای حرف زدن از هم جدا کرد.
+ممنونم ازتون،از اینکه شدین تموم دار و ندارم.ازتون متشکرم
قطرات اشک صورت جیسو رو خیس میکرد
-چقد خوشتیپ شدی دورت بگردم.منم از تو ممنونم پسرک شیرینم،که شدی تموم زندگیم.
_تهیونگ،تو مرد قوی شدی،با این تیپی که زدی ازت بهترینا رو انتظار دارم پسر کلاسیک من.موفق شو و سربلندم کن پسرم
تهیونگ لبخند تلخی زد و با نگاه کردن به تراشه‌‌‌ای که توی دستش فرو رفته اشکی ریخت و سرشو بلند کرد و به جین و جیسو خیره شد.شاید دیگه اونارو نبینه و مجبور شد به خودش تلقین کنه که صد در صد میتونه برگرده پیش پدر و مادرش.تهیونگ بچه مامانی نبود و اون بدون اونا هم موفق بود،اما خانوادش خط قرمزش بودن و اهمیت بالایی توی زندگیش داشتن.
لباشو از هم فاصله داد و آروم لب زد

+ناامیدتون نمیکنم.اوما آپا،خدانگهدار
جین و جیسو همزمان دستی براش تکون دادن و اونو به سال 1960 بدرقه کردن

با فشار دادن تراشه‌ی‌ توی دستش و دادن اطلاعات مربوط به سالی که قراره بره،اون خونه رو ترک کرد.

سال 1960, ساعت 00:00 بامداد

هشدار سفر در زمان : تنها یک هفته زمان دارید تا به زمان حال برگردید ، اگر ثانیه‌ای از زمان برگشت شما که شامل یک هفته میباشد گذشته باشد برای همیشه در آنجا خواهید ماند !!!

با حس سرگیجه و سردرد چشماشو باز کرد و سرشو بین دستاش گرفت.چشماشو به شهری دوخت که پر شده بود از آدمای اشرافی و فقیر.
لبخند گشادی زد و با فهمیدن اینکه به اون زمان سفر کرده بالا و پایین پرید.
کوله بارشو جمع کرد و مشغول گشتن شهر شد.
تهیونگ خسته بود و نیاز به استراحت برای ادامه‌ی‌ ماموریتش داشت،به سمت مسافر خونه‌ای حرکت کرد و با چند سکه قدیمی اون دوره که از کیف پول قدیمی پدربزرگش قبلا کش رفته بود برای دو روز اتاقی رزرو کرد.
تهیونگ ماموریتشو شروع کرده بود و اولین قدم برای رسیدن به عموش رو برداشت
رو به صاحب مسافر خونه لب زد
+ببخشید آجوشی
-بله پسرم؟
+شما کیم جونگکوک میشناسید؟
مرد با کمی تعجب تک خنده‌ای زد و جواب داد
-کی هست که نشناسه،کل سئول اونو میشناسن
+میشه ازش بهم بگین یا حداقل آدرسی چیزی؟
-من اطلاعات زیاد ندارم و فقط تا جایی میدونم که در حال حاضر 20 سالشه، خانواده اصلی اون یه اشرافین و پیش پدر و مادرناتنیش زندگی میکنه.طبق گفته خودش توی سال 1951 به سرپرستی خانواده کیم ها دراومده وگرنه فامیلی اصلی اون جئون،جئون جونگکوک

تهیونگ با شنیدن حرف های مرد و فامیلی واقعی عموش سعی کرد هیجانشو کنترل کنه
+آجوشی..اون چه شکلیه؟
-اون جذابترین مرد کره‌اس،نمونه بارز یه مرد بالغ ، خوش هیکل و دارای هزاران هزار خاطرخواه، دقیقا مثل خودت
تهیونگ لبخندی زد و از مرد تشکر کرد
+از کجا میتونم اطلاعات بیشتر یا آدرس کیم جونگکوک رو بگیرم؟
-از دستیارش
+دستیار؟
-بله.
+میشه آدرس اون رو بهم بدین لطفا؟
-حتما
تهیونگ با گرفتن آدرس دستیار جونگکوک از مرد تشکر کرد ، با گفتن شب خوش اون مکانو ترک کرد و وارد اتاقکش شد.
وسایلشو کنار تخت گذاشت و روی تخت دراز کشید.
+جئون جونگکوک،میتونم باهات دوست بشم؟اگه بگم عموی منی چه اتفاقی میوفته؟

فردا باید برای دومین ماموریتش اقدام میکرد،یه ماموریت سخت و باورنکردنی.نزدیک شدن به کیم جونگکوک و دوست شدن با کسی که هزاران خاطرخواه داره.یذره سخته اما برای تهیونگ هیچ چیز نشدنی و غیرممکن نیست.

چشماشو بست و سعی کرد مقداری بخوابه،با اینکه تموم افکار لعنتیش پر شده بود از جی کی.

غافل از اینکه بازهم تحت تعقیب فردی شده بود و اون فرد از تمام موضوع با خبر بود!


درود بر شما،آیزاک هستم نویسنده این بوک.
میدونم جذاب نیست اما حتی اگه یذره هم خوشتون اومد حمایتم کنین.

𝗧𝗜𝗠𝗘 𝗧𝗥𝗔𝗩𝗘𝗟 •𝟭𝟵𝟲𝟬•Where stories live. Discover now