Part 6 : Anonymous

137 41 18
                                    

(کاور چک شه)
.
.
.

بعد ازچند دقیقه، توجه تهیونگ به فردی جلب شده بود که چند متر دورتر شاهد تمام اتفاق ها بود و پوخندی بر لب داشت.سعی کرد نسبت به نگاهش بی تفاوت باشه و با زدن نیشخندی به مرد نگاهشو ازش گرفت.اون فرد شباهت زیادی بهش داشت و اگه شناختی از قیافه ی اون داشت قطعا دیوونه میشد،چون اون مرد لعنتی که بهش خیره شده بود عموی ناتنیش یا به عبارتی دیگه،کیم جونگکوک بود!!!

═══════════ ═══════════

با پوزخندی که بر لب داشت، قدم زنان از اون مکان خلوت دور‌‌ شد و به سمت خونه حرکت کرد.از این خیابون لعنتی تا مسافرخونه‌ی‌ داغونی که توش زندگی می‌کرد کیلومتر ها فاصله بود.اون حتی نمیتونست سوار ماشینی بشه و تا مسافرخونه بره،نه بخاطر خلوت بودن جاده بلکه بخاطر لباسایی که با خون نقاشی شده بود !!
قطعا اگه کسی اونو توی این وضعیت می‌دید،پا به فرار میگذاشت یا فریادزنان از اونجا دور می‌شد.

گوشه و کناره‌ی پیاده‌رو نشست و چشماشو بست تا نفسی تازه کنه،همون لحظه صدای قدم های پایی رو شنید و باعث شد چشماشو باز کنه و چاقو رو از توی جیبش دربیاره.

با دیدن سایه‌ی‌ فرد غول پیکری حالت تهاجمی گرفت که حمله کنه،اما وقتی سرشو بالا آورد با جیمین و بادیگاردش رو به رو شد و باعث شد عضلات بدنشو از حالت منقبض دربیاره.
نفسی عمیق کشید و خیلی خونسرد به جیمین خیره شد

اما جیمین گیج و مبهم بهش خیره شده بود،قطعا اگه فرد دیگه‌ای هم جای جیمین بود همچین واکنشی از خودش نشون می‌داد.
بعد چند ثانیه مکث ، جیمین لباشو برای حرف زدن باز کرد :
_اتفاقی افتاده تهیونگ؟؟
+آره.به طور خلاصه بخوام بگم،یه راننده تاکسی بهم حمله کرد و منم جواب حملشو دادم
جیمین که متعجب شده بود سعی کرد خودشو عادی جلوه بده.همچین رفتاری خیلی دیده بود اما فکرشو نمی‌کرد یکی مثل تهیونگ اهل کتک کاری باشه،بیشتر شبیه آدمای اشرافی به نظر می‌رسید تا یه آدمی که با کتک کاری جواب افراد رو می‌داد .
_خب پس اون راننده تاکسی کجاست؟
تهیونگ نیشخندی زد و با چشمای خمار و خونین به جیمین خیره شد و لب باز کرد
+نابود شد.
جیمین که بیشتر از قبل متعجب و کنجکاو شده بود سعی کرد اطلاعات بیشتری بگیره.متقابل تهیونگ زانو زد و به چشماش خیره شد.

_منظورت چیه تهیونگ؟
+شاید مرده و شایدم زندست
_تو اونو کشتی؟؟
+نکشتم..
جیمین با شنیدن این حرف نفسی آسوده کشید اما با شنیدن جمله‌ی‌ بعدی تهیونگ چشماش درشت شد و نفسشو توی سینش حبس کرد.
+..اونو شکنجه کردم پارک جیمین شی!
_اوه..که اینطور
جیمین سعی کرد بیخیال این قضیه بشه و بحث رو عوض کنه.دستشو به سمت تهیونگ دراز کرد و لب زد
_من می‌رسونمت جایی که زندگی می‌کنی
تهیونگ دست جیمین رو گرفت و بلند شد
+ممنونم جیمینا
لبخندی به جیمین زد و جیمین هم متقابلا لبخندی زد
تهیونگ با دیدن ماشین جیمین تعجب کرد،اون همیشه دلش میخواست شورلت نوا داشته باشه چون از نظر اون ماشین های قدیمی خیلی باحال ترن.
سوار ماشین شدند و به سمت مسافرخونه‌ای که تهیونگ زندگی می‌کرد حرکت کردن.
هیچکس تا رسیدن به مقصد حرفی نمی‌زد‌، اما ذهن جیمین پر شده بود از سوالاتی که نیاز بود از تهیونگ بپرسه ،و همون لحظه ذهن تهیونگ پر شده بود از جونگکوک لعنتی.

𝗧𝗜𝗠𝗘 𝗧𝗥𝗔𝗩𝗘𝗟 •𝟭𝟵𝟲𝟬•Where stories live. Discover now