part 8

81 14 9
                                    


یونگی تقریبا نمیدونست داره چیکار میکنه
احساس میکرد هاله‌ای از مِه دورش رو پر کرده
تنها چیزی که احساس میکرد دست های جیمین روی قفسه سینه‌ش و لب های اون روی لب های خودش بود
حتی نمیدونست چطور جیمین رو بغل گرفت
فقط دستش رو پشت کمر جیمین حس میکرد
انگار خودش نبود
انگار یه نفر دیگه اون رو توی این موقعیت و پوزیشن قرار داده بود‌.
در باز شد
جیمین که روی پنجه هاش ایستاده بود آروم پایین اومد و کمی از یونگی فاصله گرفت
یه نفر وارد تراس شد
یونگی خوشحال بود از اینکه کسی اونجا نیست ولی انگار داشت شلوغ میشد

+ :برام مهم نبود که یه نفر اومده میتونستم ادامه بدم ولی، نگاهای اون پسر اصلا وایب خوبی نمیده

یونگی سر چرخوند تا ببینه جیمین از کی حرف‌ میزنه
و چی بدتر از اینکه اون هم‌ اونجا بود؟
باید حدسش رو میزد
هوسوک هم‌ تو کلاب بود و اون هوسوکی که یونگی میشناخت واسه نزدیک شدن به اون هرکاری‌ میکرد
ولی کسی که یک ساعت پیش دست یه نفر دیگه‌رو گرفته بود و اون رو بوسید هیچ شباهتی با هوسوکی که یونگی میشناخت نداشت.

جیمین با طولانی شدن نگاهش روی مرد گفت

+ :خط فَکِشو ببین، تیز بودنشو حس میکنم
_ :هوم قشنگه

یونگی تایید کرد و جیمین سمت اون سر برگردوند و با خنده گفت

+ :یاا من میگم قشنگه تو که نباید تایید کنی

یونگی لبخندی زد و دستشو روی پهلوی جیمین گذاشت و پیشونیشو بوسید.

_ :باشه کوچولوی حسود تایید نمیکنم، ما هنوز دو ساعت نشده که همو میشناسیم بعد تو داری اینجوری حسادت میکنی؟

جیمین خندید و از بغل یونگی جدا شد
گوشیشو از جیبش در اورد و سمت یونگی گرفت

+ :شمارتو بهم بده دلم میخواد بیشتر ببینمت. الان وقت ندارم بیشتر از این اینجا بمونم

لبخندی زد و گوشی جیمین رو ازش گرفت
شماره‌شو وارد کرد و گوشی رو بهش برگردوند.

_ :از دیدنت خوشحال شدم کوچولو
+ :منم از حرف زدن باهات خوشحال شدم، درضمن من کوچولو نیستم

جیمین گفت و با لبخندی برای یونگی دست تکون داد و از تراس خارج شد.
و با رفتنش جو سنگینی بین هوسوک و یونگی به وجود اومد که هردوشون خوب می‌دونستن بخاطر چیه
اما یونگی مثل همیشه سکوت کرد و فقط سیگاری روشن کرد و بین لباش گذاشت.
تفاوت هوسوک و یونگی همین بود..
هوسوک نمیتونست سکوت کنه و مثل همیشه شروع کننده مکالمه بود.

+ : دوست پسرت کیوته

میدونست هوسوک ساکت نمیمونه و قراره تیکه بندازه
اصلا جا نخورد و خونسرد جواب داد

_ :هومم میدونم ولی اون دوست پسرم نیست

هوسوک تکخندی زد و نگاهش رو به یونگی داد

+ :بیخیال مین یونگی، کارت توی تظاهر کردن اصلا خوب نیست.
اون تموم مدت تو بغلت بود و همش داشتی بوسش میکردی
حالا میگی دوست پسرت نیست؟
چرا قایمش میکنی؟

یونگی نگاهش رو سمتش چرخوند و با کلافگی به نیم رخش نگاه کرد
چرا ازش طلبکاره؟
مگه اون کسی نبود که خواست جدا بشن؟
حالا حرفش‌ چیه؟
توی همین فکرا بود که هیکی روی گردنش رو دید
اخماش از هم باز شد و خندید

_ :خبب شاید حق با تو باشه. همونطور که تو دوست پسرت و هیکی های روی بدنت رو قایم نمیکنی، منم نباید جیمین رو قایم کنم نه؟

هوسوک دستی به گردنش کشید ک سرش رو پایین انداخت و لبخندی زد

+ :اه یونگی شی، همیشه این جزئی‌ نگریت رو دوست داشتم.
_ :بیخیال هوسوک، تو هیچوقت منو دوست نداشتی
تو فقط حامی بودن و خوشبخت شدنت رو دوس داشتی

هوسوک جا خورده نگاهی بهش انداخت
اون الان دقیقا چی گفت؟
تموم احساسات این دو سال و عذاب های این چند وقتش رو زیر سوال برد؟
به همین آسونی؟

یونگی نگاهش رو ازش گرفت و ته سیگارش رو روی زمین انداخت و با پا خاموشش کرد

+ :اون یارو بد نیست، تایپته ازش مشخصه همونیه که میخوای
و جیمین؟ خبب اونم میشه گفت تایپمه
فکر کنم منظورت از "جدایی به نفع دوتامونه" همین بود
نه؟

جمله‌ی آخر رو گفت و نگاه پرسش‌گری به هوسوک انداخت
هوسوک اما در جواب فقط سری تکون داد و نفس‌ عمیقی‌ کشید
نگاهی به ساعتش انداخت
خیلی وقت بود که اونجا بود
باید برمیگشت توی جهنمِ جکسون
برای آخرین بار نگاهی به یونگی انداخت
موهاشو نبسته بود
حتما بازم نتونسته کش موهاش رو پیدا کنه
همیشه قبل از بیرون رفتن هوسوک رو صدا میزد تا موهاش رو ببنده
شاید واسه همین، الان نمیدونه کش موهاش کجاست

+ :کش موهات تو کشوی دومی توی اون جعبه‌ی‌ مشکیه، موهاتو ببند.

هوسوک گفت‌ و درو باز کرد و از تراس بیرون رفت.
....
داشت زیر لب غر میزد که گرمای دست کسی رو روی شونش احساس کرد.
جیمین با لبخند دستی تو هوا تکون داد و سلام کرد

+ :میتونم چند دیقه از وقتتو بگیرم؟

هوسوک به آرومی سر تکون داد

_ :اگه فقط چند دیقه‌ست اشکال نداره
+ :ممنونم آقای...
_ :جانگ هوسوک

جیمین خنده‌ای کرد و سری به تایید تکون داد

+‌ :آقای جانگ از اونجایی که بنظر میاد عجله دارین زود سوالم رو میپرسم
_ :عالیه، میشنوم
+ :میتونم نسبتتون رو با مین یونگی بدونم؟

پس درست فکر میکرد
جیمین دیده بود اونا دارن باهم حرف‌ میزنن

+ :مین یونگی؟ فقط یه دوست قدیمیه
چرا میپرسی؟
میترسی دوست پسرتو بدزدم؟

هوسوک‌ با لبخند گفت و جیمین متقابلا خندید

_ :اوه نه بیخیال، فقط کنجکاو شده بودم
+ :پس.. من میتونم برم؟
_ :بله حتما، خدانگهدار
_____________
بینشون پیچیده شد!🦋

just stay Where stories live. Discover now