دو ساعتی میشد که کنار تخت بیمارستان روی صندلی نشسته بود و موهاشو نوازش میکرد
موهاش نرمه
چشم های کشیدهای داره
بینیش قشنگ و کوچیکه
پوستش مثل آینه میمونه
واقعا یه روز میفهمه که جکسون چقد دوسش داره؟
البته که نه
اون فقط به یونگی فکر میکنه.
هوسوک چشم هاشو باز کرد و با دیدن جکسون نگاهشو سمت دیگهای داد
نمیخواست بهش نگاه کنه
بیشتر از هرچیزی ازش متنفر بود
مقصر تمام بدبختی هاش
کات کردنش با یونگی
افسرده شدنش
گرفتگی صداش
اینکه یه نفر دیگهرو بغل یونگی دیده
اینکه دیگه نمیتونست ببینش یا بغلش کنه
همهی اینا تقصیر اون بود
اگه یونگی اینجا بود بخاطر آسیب زدن به هوسوک زندش نمیزاشت
اما الان یونگی کجاست؟
چیکار میکنه؟
به هوسوک فکر میکنه؟
اصلا یادشه که هوسوک وجود داره؟
جکسون بی اینکه توجهی به دلخوری هوسوک کنه، فقط لبخندی زد و دست از موهای اون بیرون آورد_ :باشه اشکال نداره فقط بهم بگو میتونی حرف بزنی
و هوسوک با صدایی آروم و گرفته جواب داد
+ :میتونم
_ :خوبه، دکتر گفته تا یکی دو روز نباید به حنجرت فشار بیاری که یعنی داد نزن
+ :یونجون چیشد؟
_ :بهش گفتم فردا بیاد امروزو استراحت کنپرستار در زد و وارد اتاق شد
دختری جدی که اخم ریزی داشت و ببن ابرو هاش خط کوچیکی ایجاد شده بود. موهاشو پشت گوشش داد و سمت هوسوک رفت
برنامهی پزشکیشو برداشت و نگاهی بهش انداخت+ :جانگ هوسوک ۲۳ساله
_ :بله
+ :به دارویی حساسیت ندارید؟
_ :نه
+ :اخیرا گلو درد یا صرفه های بی دلیل نداشتید؟
_ :نه
+ :سِرُمتون تموم شده آقای جانگ. دکتر گفته میتونید برید خونه، سعی کنید غذا های گرم و سالم بخوریدپرستار آنژیوکت رو به آرومی از دستش در اورد و پنبهای روی جای سوزن گذاشت
+ :یکم فشارش بده
و خطاب به جکسون ادامه داد
+ :همراه آقای جانگ شما هستید؟
_ :بلهلیست دارو های هوسوک رو بهش داد.
+ : این لیست دارو هاشونه، زمان و مقداری که باید مصرف کنن توش نوشته شده. میتونید برید کارای ترخیصشون رو انجام بدید
_ : لازم نیست بیشتر بمونه؟
+ : خوشبختانه اتفاقی برای تار های صوتیشون نیوفتاده، فکر نمیکنم بیشتر موندن لازم باشهتشکر کرد و همراه پرستار از اتاق بیرون رفت.
هوسوک با رفتن اون ها از جا بلند شد و لباس هاش رو از کشو کنار تخت در اورد و روی تخت گذاشت
فرم بیمارستان رو از تنش خارج کرد و لباساشو های خودش رو تن کرد
موهاشو مرتب کرد
کیفشو برداشت و از اتاق بیرون رفت
میخواست قدمی برداره که با دیدن جکسوک متوقف شد.
فرار؟
نه حتی بهش فکر نمیکرد
اگه موضوع خودش بود
حتی اگر به قیمت جونش تموم میشد اونجا نمیموند
ولی موضوع یونگی بود و این خیلی فرق داشت.
جکسون پا تند کرد و کنار هوسوک ایستاد، نگاهش رنگ نگرانی داشت و چقدر این نگرانی در نگاه هوسوک غیرقابل باور بود_ :مطمئنی حالت خوبه؟ درد نداری؟ میتونی راحت حرف بزنی؟ میخوای بگم بخاطر آسم ریههات هم چک بشن؟
+ :خوبمجکسون باشهای گفت و دستش رو پشت کمر هوسوک گذاشت تا به سمت در راهیش کنه
از بیمارستان خارج شدن و اون بهش کمک کرد توی ماشین بشینه
درو بست و ماشینو از پشت دور زد و روی صندلی راننده نشست._ :میخوای یکم دور بزنیم بعد بریم خونه؟
+ :نهنفس عمیقی کشید
سمت هوسوک چرخید و دست سمت پیشونی اون برد و با انگشت اشارهش موهای تو صورتش رو کنار زد و انگشتش رو از شقیقه تا گونهی اون سُر داد و زیر چونهش متوقف کرد
فشار آرومی زیر چونه هوسوک وارد کرد تا اون سرش رو بالا بگیره_ :چجوری باید جبرانش کنم؟
+ :لازم نیست
_ :چرا نمیفهمی دوست دارم؟
+ :داری بهم آسیب میزنی
_ :دست خودم نیست، نمیتونم با اینکه به یکی دیگه فکر میکنی کنار بیام میفهمی؟
+ :منم نمیتونم با این نوع دوست داشتن کنار بیام جکسون، این چیزی که مثلا اسمشو گذاشتی رابطه فقط داره بهمون آسیب میزنه هم به جسم من هم به روح تو
_ :برام مهم نیست
+ :چی برات مهمه؟
_ :تو، تو برام مهمی و از اون مهم تر کنار من بودنته
+ :باشه دیگه نمیخوام این بحثو ادامه بدمجکسون سر جاش برگشت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
هوسوک سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد و به مغازه ها و فروشگاه های کنار خیابون نگاه میکرد
دلش هوای تازه میخواست
یه هوای تازه
یه جای خلوت
یه جایی که بتونه نفس بکشه
جایی که جکسون نباشه
جایی که آرامش داشته باشه
شاید یجایی بین بازو های یونگی..+ :جک میشه یه چیزی ازت بخوام؟
جکسون با لبخند نگاهی به اون انداخت و اروم کنار خیابون ترمز گرفت
کاملا سمت هوسوک چرخید و دستش رو گرفت_ :اره البته..البته که میشه عزیزم، چی میخوای؟
+ :میشه یکم قدم بزنم و پیاده تا خونه بیام؟ تنهایی.خورد تو ذوقش
فکر میکرد راهی واسه بخشیده شدن پیدا کرده
فکر میکرد هوسوک قراره در ازای اشتباهش چیزی ازش بخواد
ولی اون بازم دوری ازش رو انتخاب کرد_ :داری باهام شوخی میکنی نه؟
+ :زود برمیگردم قول میدمدستش رو رها کرد و سوئيچ رو تو ماشین چرخوند
_ :نمیشه
+ :لطفا، من فقط میخوام قدم بزنم زیاد طولش نمیدم برمیگردم پیشت، میدونی که چارهی دیگهای ندارم
_ :گفتم نمیشه هوسوک بحث نکن، میریم خونه.
+ :قول میدم سمت یونگی نرم حتی بهش زنگم نمیزنمگوشیشو از جیبش در اورد و سمت جکسون گرفت
+ :بیا گوشیم پیش خودت باشه خوبه؟
جکسون هوفی کشید و کلافه به اون نگاه کرد
با انگشتاش دستشو پس زد_ :لازم نیست میخوام اگه دیر کردی بهت زنگ بزنم، پیاده شو
+ :ممنونمدرو باز کرد و پیاده شد
کنار ماشین منتظر ایستاد تا جکسون حرکت کنه
جکسون سرش رو خم کرد و شیشه ماشین رو پایین آورد_ :مراقب خودت باش
+ :هستم
_ :زود برگرد
+ :باشهبا نگرانیای که کل وجودشو گرفته بود پاشو روی پدال گذاشت و حرکت کرد
گوشه چشمی به آینه بغل ماشین که دور شدن هوسوک رو نشون میداد انداخت.
یعنی کارش درست بود؟
باید میزاشت بره؟
این دلشوره لعنتی چی از جونش میخواست؟

KAMU SEDANG MEMBACA
just stay
Romansa"جایی رابطه ی هوسوک و یونگی بهم ریخت که هوسوک ناگهانی خواست از هم جدا بشن. بوسه ی آخر اون ها با اشک همراه بود. اما چی باعث شده بود که زندگی عاشقانه اشون به اینجا ختم بشه؟" "برام مهم نیست اگه همهی دنیا تو رو کنار من نخوان، من میتونم با همهی دنیا بج...