روی مبل نشسته بود و ناخنش رو میجوید
مدام به در اتاق نگاه مینداخت تا ببینه هوسوک از اتاق میاد بیرون یا هر چیز دیگهای.
کلافه از جا بلند شد و چند قدمی راه رفت و دوباره همون مسیر رو برگشت
چیکار میتونست بکنه؟
بیش از حد واکنش نشون داد
اما ته دلش به خودش حق میداد
همهی تلاششو کرد تا فقط باهاش یه زندگی آروم داشته باشه، هوسوک باورش کنه و فقط کنارش بمونه. اما درست وقتی که فکر میکرد همه چی داره اونطور که میخواد پیش میره، اون چیکار کرد؟
گند زد به همهچیز و فیلش یاد هندستون کرد
اما باز هم.. اون هوسوک بود
چطور تونست بهش آسیب بزنه؟
حتی یک ثانیه هم نمیتونست فراموش کنه که چطور اشک های قشنگش روی گونه های سرخش لیز میخوردن
کاش همون لحظه که ترس رو تو چشم های هوسوک دید از اتاق بیرون میرفت و انقدر زیاده روی نمیکرد.
به خودش قول داده بود هرگز اون رو اذیت نکنه اما حالا صدای هق هق کردنش از گوشش بیرون نمیرفت و مدام توی سرش میپیچید.
تا کی باید بیکار همونجا میموند؟
چیزی روی قلبش سنگینی میکرد
نمیخواست بیشتر از این ادامه داشته باشه
چطور باید از دلش درمیاورد؟
چطور باید آرومش میکرد؟
موبایلش رو برداشت
میتونست از یونجون کمک بخواد
تو اون مدت با هوسوک صمیمی شده بود
شماره رو گرفت و منتظر جواب موند(+ :سلام جک
_ :بلخره.. سلام یونجون، کجایی؟
+ :ها؟ بوسانم، چرا؟
_ :گندش بزنن، میتونی برگردی؟
+ :اره اره حتما، چیزی شده؟
_ :من.. اه با هوسوک دعوا کردم
+ :همین؟ عادیه هیونگ، منو ترسوندی
_ :زدمش
+ :چی؟ کیو؟
...
+ :خیلی احمقی جک، خیلی زیاد!
_ :میدونم جونا ولی بعدا سرزنشم کن باشه؟ الان فقط لطفا بیا
+ :میام ولی طول میکشه، برید بیرون، بهش بگو من قراره بیام و برید خرید کنید
نمیدونم ولی یه غلطی کن تا وقتی برسم اونجا
_ :باشه)گفت و روی گزینه پایان تماس کلیک کرد ک موبایلش رو روی میز گذاشت
سمت اتاق رفت و چند ضربه آروم با انگشت وسطش به در زد و دستگیره رو چرخوند و وارد اتاق شد.
هوسوک که هنوز همونجا دراز کشیده بود با دیدن جکسون از جا بلند شد بهش نگاه کرد.
جکسون که برق ترس رو تو چشم های اون دید لب گزید و جلو رفت و سمتش دست دراز کرد_ :پاشو بیا اینجا
و هوسوک بدون حرف از جا بلند شد و به سمت اون قدم برداشت و رو به روش ایستاد.
شونه هاش رو گرفت و به بغل کشیدش و روی موهاشو بوسید_ :آماده شو بریم خرید، یونجون قراره بیاد
هوسوک اوهومی گفت و از بغلش جدا شد و با پشت دست اشک هاشو کنار زد
از کمدش لباس برداشت و منتظر به جکسون نگاه کرد
وقتی دید منظورش رو متوجه نمیشه از کشو کمد دفتر و خودکار برداشت
قبل از شروع به نوشتن دوباره بغض به گلوش هجوم آورد و اشک هاش سرازیر شدن
چیزی نوشت و دفتر رو سمت اون گرفت.
جکسون به دفتر نگاه کرد و ازش گرفتش و متنی که توش نوشته شده بود خوند

YOU ARE READING
just stay
Romance"جایی رابطه ی هوسوک و یونگی بهم ریخت که هوسوک ناگهانی خواست از هم جدا بشن. بوسه ی آخر اون ها با اشک همراه بود. اما چی باعث شده بود که زندگی عاشقانه اشون به اینجا ختم بشه؟" "برام مهم نیست اگه همهی دنیا تو رو کنار من نخوان، من میتونم با همهی دنیا بج...