part 17

51 9 6
                                    

جکسون از ماشین پیاده شد و در رو برای هوسوک باز کرد
بعد از پیاده شدن هوسوک و قفل کردن ماشین، جلو تر از هوسوک حرکت کرد
کلید انداخت و در رو باز کرد و منتظر ایستاد تا هوسوک اول وارد خونه بشه

_ :هوسوک شی

هوسوک با شنیدن صدای چکسون سمت اون برگشت و با چشم هایی که هنوز پف داشتن بهش نگاه کرد

+ :هوم؟

جکسون دست هاش رو سمت هوسوک دراز کرد و اشاره کرد تا هوسوک جلو بیاد و اون هم سرش رو پایین انداخت و اروم به سمت جکسون قدم برداشت
کنارش ایستاد و همونطور که سرشو پایین نگه‌داشته بود نفس عمیقی کشید.
جکسون نگاهی به سر تا پای اون انداخت و با بی قراری بدن لاغرش رو بین بازوهاش گرفت و سر روی شونه‌ش گذاشت.

_ :دیگه هیچوقت انقد ازم فاصله نگیر
+ :باشه
_ :خسته‌ای؟
+ :اوهوم
_ :میخوای بخوابی؟
+ :میشه؟
_ :میشه

گفت و هوسوک رو از بغلش جدا کرد و صورتش رو بوسید
دستش رو گرفت و بوسه‌ی دیگه‌ای روی انگشت های کشیده‌ و سفیدش زد.

وارد اتاق خواب شدن و هوسوک بلافاصله روی تخت دراز کشید و پتو رو تا زیر چونش بالا اورد.
جکسون لبخندی زد و بعد از عوض کردن لباس هاش تخت کنار هوسوک دراز کشید.

_ :خیلی خوابت میاد؟
+ :نه، چرا؟
_ :اونی که رفتی پیشش جونگکوک بود؟
+ :اوهوم

جکسون به چشم های متورم هوسوک نگاه کرد و دست جلو برد تا صورتش رو لمس کنه
انگشت های کشیده‌ش رو روی فک و گردن هوسوک گذاشت و با شصتش گونه‌ی اون رو نوازش میکرد

_ :گریه کردی؟
+ :یکم
_ :چرا؟
+ :چون جونگکوک واسه اولین بار از گذشته و مشکلاتش گفت و من نمیتونستم تحمل کنم.

و اتمام حرفش مصادف شد با بوسیده شدن لب هاش توسط اون

_ :همیشه همینقدر مهربون بمون

هوسوک تعجب نمیکرد
به این بوسه های یهویی عادت کرده بود
جکسون هر وقت به هوسوک نزدیک میشد میبوسیدش
هر وقت از نظرش کیوت یا جذاب میومد
هر وقت که ناراحت میدیش
هر وقت که دلش میخاست و هوس میکرد‌، بوسه‌ی کوتاهی رو لباش میزاشت
توی این چند ماه دیگه عادت کرده بود.
و اون دوباره بوسیدش

_ :عاشقتم
+ :جک
_ :جانم
+ :اینکه من حسی رو که تو بهم داری، بهت ندارم اذیتت نمیکنه؟
_ :میکنه
+ :پس چرا منو پیش خودت نگه داشتی؟
_ :چون دور بودن ازت بیشتر اذیتم میکنه

نمیخواست چیزی بگه
نمیتونست که چیزی بگه
جکسون واقعا دوستش داشت
و چقدر درد داشت که هوسوک هم نمیتونست دوستش داشته باشه و بجاش دیوانه‌وار عاشق یه نفر دیگه بود.
جکسون شقیقه‌ش رو بوسید و نود درجه چرخید و به سقف زل زد

_ :بخواب عزیزم فردا کلی کار داریم
+ :چه کاری؟
_ :من تولدتو فراموش نکردم
+ :ولی هفته‌ی دیگه‌س
_ :میخوام یه جشن بگیرم
+ :ولی..واقعا لازم نیست
_ :لازمه
+ :میشه فردا یونجون بیاد اینجا؟
_ :میشه

گفت و چشماشو بست که یاد اتفاقات ظهر افتاد و برق از سرش پرید و سریعا سمت هوسوک چرخید و روی آرنجش تکیه داد
هوسوک ترسیده بهش نگاه کرد و سرش رو عقب برد.

+ :چیزی شده؟
_ :هنوزم گلو درد داری؟
+ :ندارم
_ :راستشو بگو
+ :دارم راستشو میگم جک دیگه درد ندارم
_ :دارو هاتو نخوردی
+ :خوردم. قرصم تو جیب پالتوم بود، وقتی پیش جونگکوک بودم خوردم
_ :الان خوبی واقعا؟

"بسه جک، انقد منو عذاب نده
من نمیتونم دوست داشته باشم
من حسی بهت ندارم
انقدر این عذاب وجدان لعنتی رو به جونم ننداز
خواهش میکنم"

توی ذهنش زمزمه کرد و دست دور بازوی جکسون پیچید

+ :جک لطفا اینجوری نباش، من خوبم قسم میخورم

جکسون نگاهی به حرکت انگشت های هوسوک دور بازوش انداخت
میدونست که هیچ علاقه‌ای پشت این لمس نیست ولی این اولین باری بود که هوسوک‌ با خواست خودش لمسش میکرد و همین میتونست قلب جکسون رو آب کنه و لبخند به لبش بیاره
پس چیزی نگفت و فقط خم شد و پیشونی هوسوک رو بوسید و سرجاش دراز کشید

_ :فقط نگران بودم
+ :درک میکنم

و دستی که به بازوی جکسون چسبیده بود رو عقب کشید چشم هاش رو بست

"منو دوست نداشته باش
خواهش میکنم
شاید من لایقش نیستم
شاید کسی که لایقشه‌ رو هنوز پیدا نکردی
کاش یه شانس دیگه به اطرافیانت بدی
فکر نکن من این شانسو به خودم ندادم
برعکس..
خیلی سعی کردم دوست داشته باشم
تو خوشگلی
جذابی
بدن ورزیده و خوبی داری
خیلی مهربونی
من با فکر به همه‌ی اینا
به خودم شانس دوست داشتنتو دادم
ولی نتوستم
نمیشه جک
قسم میخورم اگه میتونستم تا آخر عمر عاشقت میموندم ولی..
هرباری که بهم نزدیک میشی
آروز میکنم کاش یونگی الان جای تو بود
منو ببخش"

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Aug 10 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

just stay Où les histoires vivent. Découvrez maintenant