هیچ چیزی رو به اندازهی قدم زدن کنار جونگکوک دوست نداشت
احساس میکرد میتونه ازش انرژی دریافت کنه
حس خوبی میداد وقتی پا به پاش راه میرفت و اون گاهی دستش رو میگرفت
نگاهی به اطراف چرخوند
چقدر قیافهی اون پسر آشنا بود_ :کوک
+ :هوم؟
_ :این همون پسری نیست که برام تعریف کرده بودی؟
+ :ها؟ کدوم؟تهیونگ دست بالا آورد و به سمت چپ خیابون اشاره کرد
_ :اونجاست ببینش اونی که پالتو مشکی پوشیده اون همونی که چند وقت پیش تو کلاب دیدیم
نگاهشو به مسیر دست تهیونگ داد
هوسوک؟+ :خودشه ته زود باش باید برم پیشش
گفت و دست تهیونگ رو گرفت و با خودش به سمت دیگهی خیابون کشیدش
سریع قدم برمیداشت تا بهش برسه
باید ازش میپرسید که چرا خواست جدا بشن
هوسوک باید براش توضیح میداد به چه دلیلی انقدر یونگی رو عذاب داده_ :کوک آروم تر فرار نمیکنه که
+ :میکنه ته فرار میکنهبهش نزدیک شد دست تهیونگ رو رها کرد و چند قدم آخری که مونده بود تقریبا دویید و مچ هوسوک رو گرفت و محکم سمت خودش کشیدش
+ :هوسوک شی
با ترس برگشت و به ابرو های در هم رفتهی جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک؟ دوست یونگی؟ اون اینجا چیکار میکرد؟
لبخند شیرینی زدی و سمتش چرخید_ :اوههه باورم نمیشه..
خیلی وقته ندیدمت جونگکوک، دلم واست تنگ شده بود.جونگکوک اما با عصبانیت جوری دستشو فشار داد که صورت هوسوک جمع شد
اخی گفت و سعی کرد دستشو از دست کوک جدا کنه+ :کاش هیچوقت نمیدیدی عوضی، بعد از اون کاری که با یونگی کردی حالا میگی که دلت واسه دوستش تنگ شده؟ کار تو چیه هان؟ هرزگی؟
تهیونگ دست روی پهلوی جونگکوک گذاشت و سمت خودش کشیدش و دست هوسوک رو از دست اون جدا کرد
جلوش ایستاد و مانع دیدش به هوسوک شد_ :کوک داری چیکار میکنی؟
اما جونگکوک هیچی نمیشنید و با لجبازی سعی میکرد تهیونگ رو کنار بزنه
باید یه مشت تو صورت اون عوضی میزد+ :برو کنار تهیونگ باید این عوضی رو با دستای خودم بکشم. ندیدی یونگی بخاطر این حرومزاده چه روزای سختی رو گذروند؟ برو کنااار
تهیونگ بدون توجه به داد زدن جونگکوک اون رو محکم عقب کشید و دست روی شونه هاش گذاشت و به چشم هاش نگاه کرد
_ :هی هی آروم باش، صبر کن.
بزار بریم خونه باهم حرف بزنید هوم؟ اینجا جاش نیست.بازو های جونگکوک رو تو دست گرفت و کمی نوازشش کرد.
جونگکوک نفس عمیقی کشید و سر تکون داد
YOU ARE READING
just stay
Romance"جایی رابطه ی هوسوک و یونگی بهم ریخت که هوسوک ناگهانی خواست از هم جدا بشن. بوسه ی آخر اون ها با اشک همراه بود. اما چی باعث شده بود که زندگی عاشقانه اشون به اینجا ختم بشه؟" "برام مهم نیست اگه همهی دنیا تو رو کنار من نخوان، من میتونم با همهی دنیا بج...