کلید انداخت و وارد خونه شد
آروم قدم برداشت و کیف پولشو روی میز انداخت و خودشو رو مبل پرت کرد
پاهاشو تو بغلش جمع کرد و به اطرافش نگاه کرد
دوباره هجوم بغض به گلوش رو حس کرد
بغضی که تموم مدت مثل بختک به جونش افتاده بود"فلش بک"
با قدم های ریز از پشت بهش نزدیک شد و انگشت هاشو روی چشم های یونگی گذاشت
+ :حدس بزن من کیم
یونگی لبخند زد و انگشت هاشو پشت دست هوسوک کشید
_ :من فقط با یه نفر زندگی میکنم
+ :و اون کیه؟لبش رو گاز گرفت و لبخندشو جمع کرد
تصمیم داشت کمی سر به سر دوست پسرش بزاره_ :عامم یکی که خیلی خوشگله
هوسوک با ذوق جواب داد
+ :اوه اون خوشگله؟
_ :به اندازهی عمق اقیانوس آرام
+ :اون خیلی خوشبخته که دوسش داری
_ :بله و من خوشبخت ترم که اونو دارمهوسوک که دیگه نمیتونست صبر کنه و همش منتظر بود اسمش رو از زبون یونگی بشنوه پلک هاش رو به هم فشرد و با لبخند بزرگی پرسید
+ :نمیخوای اونو بهم معرفی کنی؟ دلم میخواد بدونم کیه اون فرد خوش شانس
یونگی کمی تو جاش تکون خورد و موبایلش رو رها کرد و روی کوسن مبل گذاشت چون خودش هم از دعوای فِیکی که قرار بود بینشون اتفاق بیوفته خبر داشت
_ :اون که یه فرد نیست
هوسوک اول اخم کرد اما میدونست یونگی قراره باز هم چیزی بگه که خوشحالش کنه
میدونست قراره بگه یه فرشتهست یه معجزه یا چنین چیزی پس با ذوقی که هر لحظه باعث بیشتر شدن پروانه های توی دلش میشد ادامه داد+ :فرد نیست؟ پس چیه؟
یونگی اما دوباره با خباثت لبخندی به لب آورد
_ :آینه، اون یه آینهست
هوسوک در لحظه دست هاشو از روی صورت یونگی برداشت و با دهنی باز از پشت سر بهش خیره شد.
یونگی که میتونست قیافهش رو تصور کنه چرخید و با خنده بهش نگاه کرد و وقتی چشمش به هوسوک افتاد خندهی بلندی کرد.
هوسوک اما روی مبل پرید و کوسن رو به دست گرفت و شروع کرد به کتک زدن یونگی با کوسن.+ :مین یونگی..میخوای بمیری نه؟ دلت میخواد بمیری؟؟
یونگی نمیتونست چیزی بگه و صرفا فقط سعی میکرد با دست جلوی برخورد کوسن رو بگیره
هوسوک ضربهی آخر رو به سر یونگی زد و از روی پاهاش کنار رفت
گوشهی مبل نشست و زانو هاشو بغل گرفت و با اخم طرف دیگهای رو نگاه کرد.
یونگی از جاش بلند شد و اشک هایی که بخاطر خندهی زیاد تقریبا نیمی از صورتش رو خیس کرده بودن پاک کرد و چهار دست و پا به هوسوک نزدیک شد_ :مرد زیبای من کیه؟
+ :آینههوسوک گفت و باعث شد یونگی لب هاشو داخل دهنش بکشه
_ :نمیخوای منو یه بوس مهمون کنی؟
+ :برو آینه رو ببوس
_ :من دلم لبای گرم تو رو میخواد نه سردیِ آینه روهوسوک با اخم سر برگردوند و به یونگی که با مردمک های گشادش مثل یه پاپی یا گربهای که سعی داره خودش رو لوس کنه بود نگاه کرد
حس میکرد قند توی دلش آب شده
اخمش رو باز کرد ولی همچنان پوکر فیس بود+ :تا همین یه دیقهی پیش یه چیز دیگه میگفتی
یونگی سری تکون داد و سر جاش برگشت
_ :پس نمیخوای منو ببوسی
+ :من کسی که دوستم داره رو میبوسم
_ :و فکر میکنی من دوستت ندارم؟
+ :یه دیقهی پیش که چنین چیزی میگفتییونگی چهرهی متفکری به خودش گرفت و لب هاشو جمع کرد
_ :اه پس یعنی من کیو دوست دارم؟
هوسوک کمی سمت یونگی خم شد و یقهش رو تو دست گرفت و سمت خودش کشیدش
اخمی کرد و بوسهی سبکی رو لب هاش گذاشت+ :قسم میخورم یونگی، اگه کسی رو حتی اندازهی من دوست داشته باشی چشاتو از جا درمیارم
یونگی مثل اینکه بخواد به بوسهش جواب بده اون هم یقهی هوسوک رو گرفت و کمی سمتش خم شد و اون رو بوسید
_ :قسم میخورم هوسوک، اگه بتونم کسی رو اندازهی تو دوست داشته باشم بهت اجازه میدم چشامو از جا در بیاری.
"پایان فلش بک"
اشک هاشو پاک کرد و آخرین پیک الکلش رو سر کشید
پیراهنش رو از تن در آورد و روی مبل دراز کشید و کوسن مبل رو زیر سرش گذاشت
....
با صدای زنگ موبایلش از خواب بیدار شد
اخمی کرد و کوسن رو از زیر سرش برداشت و روی گوشش کوبید تا صدا رو نشنوه_ :هوسوک گوشی رو جواب میدی؟ کر شدم
...
_ :هوس..آه درسته..اون دیگه نیست
از جاش بلند شد و به اطراف نگاه کرد_ :کدوم احمقی این موقع شب زنگ میزنه؟
و با دیدن اسم جونگکوک زمزمه کرد
_ :دقیقا فقط این احمق همچین کاری میکنه.
جواب داد
_ :بله کوک
+ :سلام هیونگ دلم برات تنگ شده بود
_ :منم همینطور کوک، چیزی شده؟
+ :چیزی نشده. خونهای؟ میتونم بیام پیشت؟
_ :ساعت چنده؟
+ :هوم؟ ۷عصر، چرا؟
_ :خواب بودم نمیدونستم ساعت چنده
+ :اوه بیدارت کردم..معذرت میخوام
_ :مهم نیست فقط، میتونی بیای اینجا؟
+ :آره.. آره حتما میام، چیزی شده؟
_ :خوب نیستم، نپرس کوک فقط بیا
+ :باشه، باشه اومدم، دارم میامگوشی رو قطع کرد و کنار گذاشت.
اون بازم به موقع زنگ زد
چطوری انقد زمان بندیش خوبه؟
همیشه به موقع میاد و از تالابی که داره توش غرق میشه نجاتش میده

STAI LEGGENDO
just stay
Storie d'amore"جایی رابطه ی هوسوک و یونگی بهم ریخت که هوسوک ناگهانی خواست از هم جدا بشن. بوسه ی آخر اون ها با اشک همراه بود. اما چی باعث شده بود که زندگی عاشقانه اشون به اینجا ختم بشه؟" "برام مهم نیست اگه همهی دنیا تو رو کنار من نخوان، من میتونم با همهی دنیا بج...