خسته تر از هربار کلید انداخت و وارد خونه شد و برعکس همیشه، خونه تاریک بود!
صدای پایی نیومد و جیمین خودشو توی بغلش ننداخت.
پس اون خونه نبود، چون اگر بود تا برگشتن یونگی بیدار میموند.
همونطور که سمت پذیرایی میرفت به اطراف نگاهی مینداخت تا از نبود اون مطمئن بشه
نفس عمیقی کشید و جسم خستهش رو روی کاناپه انداخت
میتونست تا وقتی جیمین بیاد کمی استراحت کنه
کتش رو از تنش در اورد و روی زمین انداخت
خسته بود
خیلی زیاد
از همه چیز خسته بود
از ندونستن
از دلتنگی
از دوست داشتن کسی که یکی دیگه رو دوست داره
از تحمل کردن کسی که نمیدونه چه حسی بهش داره
اون فقط خسته بود و به خواب نیاز داشت
کم کم چشم هاش گرم میشدن و بدنش هر لحظه شل تر میشد؛ اما همهی فکرش پیش اون موجود رو مخ و کوچولویی بود که هنوز به خونه برنگشته بود
با کلافگی هوفی کشید و گوشیشو از جیبش در اورد و با جیمین تماس گرفت_ :جواب بده، زود باش فقط بگو خوبی
...
_ :نمیتونم بخوابم احمق، فقط جواب بده و بگو خوبیداشت نا امید میشد
گوشی رو از گوشش فاصله داد و میخواست تماس رو قطع کنه که صدای ضعیفی شنید+ :یونگی؟!
_ :اه خدایا داشتم دیوونه میشدم، جیمین!
+ :سلام
_ :جیمین میدونی ساعت چنده؟کجایی؟
+ :اومدم بار
_ :بار؟ تنها رفتی؟
...
_ :جیمین؟؟ میگم کدوم قبرستونی رفتی؟
+ :باشه باشه داد نزن، جای دوری نرفتم اومدم باری که توش کار میکنم؛ یادته دیگه آقا خوشتیپه؟
_ :اه خدایا مسته..
خیلی خب آره یادمه صبر کن دارم میام دنبالت جایی نرو
+ :هوم باشه باااوشه من اینجا منتظرت میمونماینبار از عصبانیت هوفی کشید و از جاش بلند شد
کت جینش رو تن کرد و بدون براشتن گوشیش غر غر کنان از خونه خارج شد.
سوار ماشین شد و راه افتاد_ :خدایا باورم نمیشه، من نمیتونستم بخوابم بخاطر کسی که تو کلاب داره میرقصه و خوش میگذرونه؟
....
وارد کلاب شد
همونطور که اخم کرده بود و بین جمعیت دنبال جیمین میگشت کنار میز رو به کریس ایستاد.+ :هی یونگی حالت چطوره
_ :به لطف دوست احمقت عصبیم
+ :هی هییی، این منم که باید سرت غر بزنم. با جیمین چیکار کردی؟ اصلا حالش خوب نبود
_ :نمیدونم چشه کریس فقط بهم بگو کجاس باید بریم
+ :تا چند دقیقه پیش اینجا بود تلفنش زنگ خورد و رفت تو تراستشکر کرد
میخواست بره که صدای کریس متوقفش کرد+ :یونگی
_ :هوم؟
+ :هوفف گوش کن یونگی، منو جیمین از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچکس اونو مثل من نمیشناسه
اون شاید به روی خودش نیاره ولی کوچیک ترین چیزا ناراحتش میکنن؛ جیمین روحیهی لطیفی داره، لطفا مراقبش باش یا اگه نمیتونی بیشتر از این کشش نده
_ :باشه کریس ممنونم
....
وارد تراس شد و با دیدن جیمین خشکش زد
با موهای شلخته و پیرهنی یقه باز و شلوار جذب مشکی یه گوشه ایستاده بود و اروم و بی صدا اشک میریخت.
YOU ARE READING
just stay
Romance"جایی رابطه ی هوسوک و یونگی بهم ریخت که هوسوک ناگهانی خواست از هم جدا بشن. بوسه ی آخر اون ها با اشک همراه بود. اما چی باعث شده بود که زندگی عاشقانه اشون به اینجا ختم بشه؟" "برام مهم نیست اگه همهی دنیا تو رو کنار من نخوان، من میتونم با همهی دنیا بج...