داستان از نگاه زین
وقتی کلید انداختم و رفتم تو کسی پایین نبود.
کتمو دراوردم و انداختمش رو مبل.از طبقه بالا صدای خنده اومد.خنده نایلو تشخیص دادم.پلاستیک لباسا رو گرفتم دستم و رفتم بالا.بدون اینکه در بزنم رفتم تو.تالیا کنار نایل روی تخت نشسته بود و حرف میزن ولی تا منو دیدن دوتاشون حرفشونو قطع کردن.رفتم جلوی نایل و وایسادم و گفتم:
«چیه؟مگه جن دیدین؟»
سعی کردم لحنم خنده دار باشه ولی هیچکدومشون نخندیدن و همونطور پوکر فیس نگاه کردن
خودمو انداختم کنار نایل و گفتم:
«باشه باشه.بیا تالیا یه چند تا لباس و اینجور چیزا برات خریدم.همش که نمیتونی لباسای نایل رو بپوشی»
پلاستیک رو دادم دستش و نایل بهم چشم غره رفت.تالیا دستشو کرد توی پلاستیک و خیلی اتفاقی یکی ازون لباس زیرای ست درومد.
چشای نایل و تالیا گرد شده بود و من داشتم میخندیدم .تالیا سریع اونو چپوند توی پلاستیک.سرخ شده بود و من نمیتونستم جلوی خندم رو بگیرم.گفت:
«مرسی»
«خواهش میکنم»
و همونطور که داشتم میخندیدم دست نایلو که هنوز دهنش تا رو زمین باز بود کشیدم و بردمش بیرون.
پایین نایل یهو گفت:
«اینا چی بودن؟»
شونههامو انداختم بالا و بطری آب رو برداشتم و به لبم نزدیک کردم:
«خب لباس بودن!!(نه په ما فکر کردیم جوجه پنبه ای بودن:-\ )
«نه میدونم لباس بودن.میگم اون چیزه رو چرا خریدی؟نمیگی یه فکر دیگه کنه؟»
لحنش یکم عصبی بود ولی بازم خنده دار بود.این پسر هیچوقت نمیتونه جدی باشه.
«خب باهوش اون قراره اینجا بمونه.تو که سوتین نداری بهش بدی داری؟؟»
نایل دستشو کشید پشت گردنش و گفت:
«من دیگه حرفی ندارم!!» (بچه رو خفه کرد:-)
خندیدم و آب یخ رو که توی گلوم سر میخورد حس کردم....
داستان از نگاه تالیا
به پلاستیک توی دستم نگاه کردم.مطمئنم که اونموقع سرخ شده بودم.پلاستیک رو روی تخت خالی کردم.چهار تا لباس راحت و خوشکل و سه دست لباس زیر ست بود.
از حق که نگذریم سلیقه زین عالیه.الان نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
به لباسای گشادی که تنم بود نگاه کردم.نمیدونم چرا ولی نمیخواستم اونا رو هیچوقت عوض کنم.ولی بالاخره یه روزی مجبورم.
لباسا رو تا کردم و توی کشو خالی میز گذاشتم.روی تخت دراز کشیدم.شاید زین خیلی هم بد نباشه.شاید همونطوری که نایل میگه اصلا اونی نباشه که توی کلاب دیدم.نمیدونم.
ویه سوال برام پیش اومد.اگه نایل گی نیس پس چرا با زین زندگی میکنه درحالی که خودش خونه داره و چرا دوست دختر نداره؟بعدا ازش میپرسم.
اصلا زین دوست دختر داره؟فکر نمیکنم چون هیچ حرفی نزده(خو بیشعور تو اصلا باهاش حرف نزدی!!)
اه کشیدم و به سقف خیره شدم.....من تا کی باید اینجا بمونم.دلم برای جاستین تنگ شده.
تصمیم گرفتم تکلیفمو با زین مشخص کنم.....رفتم پشت در.از پایین صدای گزارشگر فوتبال میومد.حتما نایل داره فوتبال میبینه چون خودش گفت دوست داره.زین رو صدا زدم.....
داستان از نگاه زین
نایل داشت فوتبال میدید و منم توی آشپزخونه ناهار درست میکردم.بیشتر وقتا نایل غذا درست میکنه ولی الان چون فوتبال داشت من درست کردم.
فقط نایله که منو با این قیافه دیده.یعنی پیشبند و یه ملاقه توی دست جلوی گاز!(خخخخخخخخخخ)
صدای تالیا منو از جام پروند و داشت صدام میزد.پیشبند رو باز کردم و رفتم بالا.....
______________________________________________
سلاااام :-)
چه خبراااااا؟؟؟:-)
بچه ها چرا رای نمیدین؟چرا کامنت نمیزارین؟خو تو اون پیجه هر دوتا داستان من خیلی طرفدار داشت ولی چرا اینجا نداره؟:'(
خوب رای بدین دیگه!
نظرتون روهم بنویسید که ادامه بدم یا ندم:-\
فعلا باااااااای:-)
عکس تالیا هم هست.Zayn malik as zayn malik
Niall horan as niall horan
Barbara palvin as Thalia sadler
Justin bieber as justin sadlerفعلا همینا هستن بقیه پسرا یکم دیر میان ولی میان:-)
YOU ARE READING
my dark angel 2
Fanfictionاین داستان ادامه همون my dark angel توی پیج diba_1d هست که مجبور شدم اینجا بزارم