داستان از نگاه زینمهمونی های هری همیشه خوش میگذره.من بعد از مست کردن به کلی یادم رفت که یکی هم همراهم بوده.....تالیا سادلر....
کم کم داشتم از هپروت بیرون میومدم و به زمین برمیگشتم که یادم اومد تالیا هم باهام بوده و من مثلا قول داده بودم ازش مراقبت کنم.
اون دختر هرزه ای رو که رو پاهام بود بلند کردم و به ناله هاش هم توجه نکردم.هنوز کامل هشیار نبودم واسه همین تلو تلو میخوردم.دنبال نایل گشتم تا ازش بپرسم تالیا کجاس.صدای آهنگ خیلی بلند بود و همه جا دختر و پسرای مست میرقصیدن.
نایل کنار آشپزخونه بود و حرف میزد.رفتم پیشش:
«هی نایل....تالیا کجاس؟»
نایل برگشت و نگاهم کرد :
«نمیدونم مرد....فکر کنم حالش بد بود و رفت تو دستشویی...»
و بعد خندید.تعجب کردم ازینکه نایل هم مست کرده....نایل معمولا مشروب نمیخوره...
به سمت راهرویی که به دستشویی میخورد راه افتادم.هنوز یکم الکل تو رگام بود واسه همین اصلا به این فکر نکردم که تالیا چرا حالش بد شد....فقط داشتم میرفتم تا پیداش کنم.صدای آهنگ تو مخم میپیچید و باعث شد به هری فحش بدم چون نمیذاشت درست فکر کنم.
تقریبا وسطای راهرو بودم که صدای جیغی که از دستشویی اومد،منو پروند و به خودم اومدم و به سمت دستشویی دویدم.....
داستان از نگاه تالیا
سعی کردم بهش اهمیت ندم و این ذهنیتو به خودم بدم که دستشویی مال همس و همه میتونن بیان توش.سرمو انداختم پایین الکی شروع کردم به شستن دستام.
رافائل اومد و دقیقا کنارم ایستاد.زیر چشمی نگاهش کردم...هنوز اون نیشخند رو لبش بود و باعث شد ضربان قبلم بالا بره.من یکم میترسم.
آبو بستم ولی دستام میلرزید و پشت گردنم عرق کرده بود.خواستم از دستشویی برم بیرون که صداش میخکوبم کرد:
«هی....تالیا...درسته؟»
تو صداش طعنه بود و الان من با فکر اون نیشخند ترسناکش کل بدنم میلرزید:
«آ....آره...ببخشید...»
خواستم خیلی سریع از دستشویی برم بیرون که یهو بازومو گرفت و برم گردوند.ضمیر ناخوداگاهم داد زد و گفت ولم کن...ولی من برگشتم و با ترس تو چشماش نگاه کردم....سعی کردم ترسمو مخفی کنم ولی این امکان نداره...
«چته؟چرا داری میلرزی؟مگه من خوردمت؟»
اون خندید و من سعی کردم بازومو ازتو دستش بکشم بیرون.یهو قیافش برگشت و اخم کرد و بازومو فشار داد.
«گوش کن بچه....من کاریت ندارم....فقط یکم....»
کاری که کرد نفسمو بند آورد....بازومو بیشتر فشار داد و منو چسبوند بین دیوار دستشویی و بدن خودشو رو بدنم پرس کرد.
اشک تو چشمام جمع شد...هم بخاطر بازوم که مطمئنم کبود میشه...هم بخاطر کاری که داره میکنه...
«و...ولم کن....»
به زور از دهنم درومد و اشکام صورتمو خیس کردن.رافائل نیشخند زد و بدنشو بیشتر بهم فشار داد....حالم داشت بهم میخورد...
«چرا باید یه سکسی کوچولو مثل تو رو ول کنم؟وقتی میتونم کلی خوش بگذرونم؟»
سعی کردم بدنمو از زیر بدنش بکشم بیرون ولی نتونستم..اون خیلی گندس....خواستم جیغ بزنم که با دستش رو دهنم رو گرفت و فقط هق هق های خفه ام بیرون میومد....
«هیشششش دختر خوب....قول میدم خیلی اذیتت نکنم....»
حس تنفر تمام وجودم رو گرفته بود و داشتم از گریه خفه میشدم.....مشتامو کوبیدم به سینش و تو دستش جیغ زدم ولی هیچی بیرون نیومد...خیلی سریع با یه دست دوتا مچمو گرفت و بالای سرم نگه داشت....میتونستم حس کنم که برامده شده...
این خیلی نفرت انگیزه....
دستشو از رو دهنم برداشت و تا خواست لباش رو لبام بزاره جیغ کشیدم و با زانوم زدم بین پاهاش..افتاد زمین و ناله کرد.من بازم جیغ کشیدم.گریه دیدمو تار کرده بود و نمیتونستم گریمو مهار کنم.دویدم سمت در که در باز شد و من بدون اختیار پریدم تو بغلش...
مهم نیست کیه....فقط منو ازینجا ببره....دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو تو سینش فرو کردم...اون پسر منو محکم گرفت و برد بیرون.
بیرون ایستاد و چونمو آورد بالا...زین بود....یهو احساس امنیت خاصی تو قلبم بوجود اومد. از دیدن صورتم که ازگریه خیس بود و وضعیت اون عوضی تو دستشویی تعجب کرده بود و چشمای شکلاتیش تیره شده بودن...
بدون هیچ حرفی دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم گرفت.دستامو دور گردنش حلقه کردم و تو گردنش گریه کردم....تیشرتش خیس شد...مهم نیست که جلو اون دارم خودمو ضعیف نشون میدم...فقط الان میخوام تو بغل یه آدم مورد اعتماد گریه کنم....هرچند زین هم کاملا مورد اعتماد نیست....
بی اختیار سرمو بردم عقب و تو صورت تعجب کرده اش نگاه کردم....قبل ازینکه چیزی بگه لبامو رو لباش گذاشتم.....
_______________________________________________
آخییییییییی ^___^
من به شخصه این چپترو خیلی دوست دارم:-)
به خصوص چهار بند آخرشو :دیییییی
شما هم خوشتون اومد؟
رای و نظر یادتون نره:-)
ده تا نشد ولی گذاشتم چون دلم نیومد
ولی بعدی رو دیگه رحم نمیکنم....هاهاهااااا
نظرتون رو حتما بگید.من دق کردم از بی کامنتی:'(
بعدی هم همون ده تا رای:-)
فعلا بااااااای
YOU ARE READING
my dark angel 2
Fanfictionاین داستان ادامه همون my dark angel توی پیج diba_1d هست که مجبور شدم اینجا بزارم