داستان از نگاه تالیاسه ماه از اون ماجرا میگذره...ما به آمریکا رفتیم چون همه مارو تو لندن میشناختن.
بعد از اینکه زین رو بردیم بیمارستان فهمیدیم که چهارتا از دنده هاش شکسته و خونریزی داخلی کرده ولی در کل حالش خوبه...
بعد یک ماه اون از بیمارستان به خونه برگشت...
اون روز رو فراموش نمیکنم...نایل آوردش خونه و من با تمام قدرتم بغلش کردم و نزدیک بود بیوفته.روی شونش گریه کردم و بهش گفتم چقدر دلم براش تنگ شده بود.
چند روز بعد از اون اتفاق خبر مرگ جاستین توی روزنامه چاپ شد...همچنین نوشتن که دلیل مرگش ضربه مغزی بوده...
هنوز نتونستم با این کنار بیام که من کشتمش...البته با کمک نایل بهترم و دیگه اون درد رو تو سینه ام ندارم.
هر از گاهی هری بهمون زنگ میزنه و یه بارم اومده اینجا....میتونم بگم اون یه دوست فوق العاده هست...
از پدر و مادرم خبری ندارم ولی دارم سعی میکنم فراموششون کنم...هروقت به این فکر میکنم که اونا هر دوتا بچشونو از دست دادن و همشم تقصیر منه حس افتضاحی قلبمو پر میکنه....ولی سعی میکنم فراموشش کنم...
درست چند روز بعد از اینکه زین از بیمارستان مرخص شد، منو به یه قرار دعوت کرد و منم قبول کردم...
حالا میتونم حس کنم که چقدر دوسش دارم...
حالا میتونم حس کنم دلیل انجام اون کار چی بوده....(زینو از دست جاس نجات داد)
حالا میتونم حس کنم که دیوونه وار عاشقم....
نایل همیشه پیشمونه....هری هرازگاهی میاد....زین یه کار جدید با درامد خوب پیدا کرد....نایلم تو یه پیتزا فروشی شروع به کار کرد! منم مدرسه رو ادامه میدم هنوز...!!(قابل توجه دوستانی که یادشون نیس تالیا شونزده سالش بود)
ما حدود دوماهه که باهم قرار میزاریم.... به لطف یه سری قرص گذشتمو تقریبا فراموش کردم و عاشق الانم...
چون زین بامنه....فرشته تاریک من باهامه....
فرشته تاریکی که دنیامو روشن کرد....
❤پایان❤
__________________________________________________
بالاخره این فن فیکم تموم شد:-)
ممنون از تموم کسایی که تا اینجا همراه من بودن و بهم امید دادن❤
از همتون ممنونم و دوستون دارم
راسی نظر کلییی تون رو هم راجع به داستان بگید^_^
میخوام کامنت بارون بشمااااا:-)
و حالا سورپرایز:
شما در کل چهار گزینه دارین!!!!
هرکدومو که به نظرتون بهتر بود کامنت بزارین تا من انجام بدم:-)1.دوست دارین فصل دوم همین فن فیک رو بنویسم؟ یعنی ادامش بدم؟
2.یه فن فیک هری تو ذهنمه که خودم خیلی مشتاقم واسه نوشتنش که اونم خیلی جالبه و از همین الان بگم که هری توش یه کاراگاهه! کاورشم درست کردم خیلی عشقه!❤❤
3.میتونم هم ادامه همین فن فیک رو بدم و هم اون فن فیک هریه رو شروع کنم که در این صورت میشه سه تا فن فیک همزمان! البته من مشکلی ندارم و برای شما عشقا هر کاری میکنم ^__^
4. گزینه آخرم اینه: خفه شو بینم همین فن فیکتو هم به زور تحمل کردیم میخوای بازم بنویسی؟ اصلا فن فیکات به درد نمیخوره. به نظرم هیچ غلطی نکنی خیلی بهتره! 0__0
لطفا همههه نظرشونو بگن. چون اگه نگین رسما دیگه هیچی نمینویسم! البته امیدوارم کسی اون آخریه رو نگه -__-
راسی آهنگ جدید واندی هم مبااارککککک!!!شنیدینش؟محشره!
خیلی دوستون دارم
بااااای
D.F.H :-)
YOU ARE READING
my dark angel 2
Fanfictionاین داستان ادامه همون my dark angel توی پیج diba_1d هست که مجبور شدم اینجا بزارم